یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۴

عجب زمانه ای است نازنین!

عجب زمانه ای است، در بعضی از نقاط جهان انسان ها برای نجات جان یک سگ و یا یک گربه ای که در خطر مرگ گرفتار آمده، همه تلاش شان را بکارمی گیرند وحتی جانشان را به خطر می اندازند، ولی درجائی مثل ایران انسان هایی فقط به خاطر دگراندیشی به کنج زندان ها افکنده می شوند و از این هم بدتر وقتی بیمار میشوند از حق معالجه و مداوا هم محروم می شوند. واقعا که عجب زمانه ای است نازنین!
صحبتم سر اکبر گنجی است، او که فروتنانه در کشف چشمه شوکران پای نهاده و در جستجوی شادی و آزادی، جان شیرین خویش یر کف نهاده و بی آنکه از مرگ بهراسد شیشه سکوت را شکسته و به دروغ و زور تزویر نه گفته، و ناله آزادی را یه فریادی مبدل کرده است؛ اوکه تنها به خاطر خاموش نبودن گرفتار بازی مرگ گشته است، آری تنها به خاطر ابراز عقیده و نه چیزی دیگر. عجب زمانه ای است نازنین!
زندانی شدن گنجی و خیلی از افراد دیگر مثل او در ایران مترادف زندانی شدن خرد و عقل است. معمولا عقل وخرد با تعصب و سنت خشک در تضاد است. انسان های خردمند به اقتدار دل نمی بندند، آنان به عمق پدیده ها می نگرند و به داوری خاص خود می نشینند. جان مینیارد کینز در رد سنت گرائی و در دفاع از خرد ورزی نوشته بود که « ما اخلاقیات مرسوم، میثاق ها و خرد سنتی را به طور کامل نفی کردیم … ما هیچگونه تعهد اخلاقی یا فرمان درونی را که خواهان سازگاری یا تبعیت بود نمی پذیرفتیم ما در برابر کائنات مدعی بودیم که خود داور خویشتنیم.» اما در ایران ما هنوز خرد در زندان است، عجب زمانه ای است نازنین!
نیما یوشیج می گفت: " آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید، یک نفر در آب دارد می سپارد جان!..." این شعر او مصداق وضع گنجی و گنجی هاست که با اعتصاب غذای خود برای آزادی و حقوق ابتدائی و انسانی شان دارند جان میدهند. اما کجا دانند حال ایشان آدم هایی که در ساحل امن نشسته اند، عجب زمانه ای است نازنین!
آناگلدی سرافراز

0 Comments:

ارسال یک نظر

<< Home