یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵

آیینه زمان

در ادبیات شرق ده ها نابغه هم چون رودکی، نظامی، فردوسی، جلال الدین رومی، جامی، سعدی، نوایی و فضولی وجود دارند. این شعرا که هریک متعلق به دوره های مختلف قرون وسطی می باشند. در عین حال که با خطوط شعری و ویژگی های خلاقیت خویش از یک دیگر متمایز می گردند، و از وجوه اشتراک خاصی نیز برخوردارند. اکثر آنان بر اساس سوژه های شخص موجود در مشرق زمین سروده و در اشعار عاشقانه خود مقام زن وخانواده را بالا برده اند. آن ها با آتش سوزنده ی طنز و هزل فن شعر را تکامل بخشیده، در مورد نقش سخنوری ایده و نقش بی نظیری را مطرح ساختند. در تاریخ ادبیات، هر یک از این بزرگان جا و مقام ویژه ای داشته و پیوسته در تداوم و توسعه یک دیکر مؤثر بوده اند.
مختومقلی فراغی خلق ترکمن نیز بزرگان یادشده را به درستی شناخت، درک نمود و خود را شاگرد آنها شمرد. خلاقیت شان را رشد داد وتداوم بخشید و رئالیسمی را که داشت آرام آرام وارد ادبیات شرق می گردید به مرحله ی نوینی ارتقا داد.احتمالا به همین دلیل است که پروفسور عارف حاجی اف، ادیب ودانشمند سرشناس آذربایجان می گوید "خلاقیت مختومقلی در ادبیات ما حادثه خارق العاده ی شرق در قرن هیجدهم می باشد." اگر چنین است، باید دید که خارق العادگی مختومقلی در چیست؟

جهت روشن شدن این مطلب ضروری ست که آفرینش ادبی مختومقلی در چارچوب اندوخته های عمومی ادبیات شرق مورد بررسی قرار گرفته و وجوه اساسی تمایز این آفرینش ادبی در مقایسه با ویژگی های خلاقیت شعرای شرق قبل از او جستجو شود.

در مقایسه مختومقلی با استادانش باید این نکته روشن گردد که او چه چیزی بر آن ها افزوده است. پروفسور ایوسیف براگینسکی در کتاب خود به نام " از تاریخ ادبیات تاجیکی و فارسی"
[i] می نویسد: "شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شاعر قرن 10ـ11 شامل سه بخش می باشد، به دین ترتیب که بخش اول آن به توصیف قهرمانی ها و اعمال حیرت آور ده تن از پادشاهان نخستین می پردازد. بخش دوم آن بیشتر شامل پهلوانی ها و شاهکاری اعجاب انگیز رستم می باشد و بخش سوم آن بخش های جداگانه و گوناگون تاریخی از دوره پادشاهی ساسانیان را در بر می گیرد."

عبدالقادر هایت مأتف ادیب ازبک و دکتر در علوم فلسفه درباره عبدالرحمان جامی شاعر قرن پانزدهم چنین می گوید: " اشعار جامی غالبا بر اساس مضامینی که در میان مردم به آداب ورسوم بدل گردیده اند سروده شده است. قهرمانان اشعار وی از زندگی واقعی قرن پانزدهم گرفته نشده بلکه از روایات، افسانه و گذشته تاریخی اخذ گردیده اند..." همان گونه که ملاحظه می گردد هر سه این صاحب نظران یک چیز می گویند و بر این نکته تأکید می نمایند که هم فردوسی و هم نوایی بیشتر مجذوب روایات، افسانه ها سرگذشت پادشاهان کهن و داستان هی مربوط به عشاق نام دار بوده اند. مختومقلی با این گونه مضامین آشنایی کامل داشت و اگر چه آثار حماسی خلق نکرده لاکن برخی از حماسه ها را به صورت اشعار کوتاه درآورده است. البته مختومقلی با این گونه اشعار بر اذهان خلق نفوذ نکرد او به جریان وقایع تاریخی ایکه خلق ترکمن در نیمه دوم قرن 18 از سر گذرانید نفوذ نمود.

مختومقلی درباره انسان هایی که به طور روزمره با آن ها سرو کار داشت، درباره دوستان وآشنایان، درباره اقوام وخویشاوندان خویش شعر سرود با اشعار خود با وضوح تمام نشان دادکه به چگونه آدم هایی صفت جوان مرد، پاک، خوش خلق وشریف اطلاق می شود. او وقایعی راکه خود شاهد زنده آن بود به شعر درآورد وتیپ های مختلف دوره خویش را از جتبه های روحی وجسمی تصویر نمود و کوتاه سخن او در آثار خود رویدادها و مسائل سیاسی روزمره ی زمانه خویش را انعکاس داد ونظر وعقیده خود را نیز درباره آن ها با صراحت بیان نمود.

صاحب نظران ترکمن تا کنون در مورد محتوای آثار مختومقلی به مثابه آیینه ی تمام نمای وقایع تاریخی دوره حیات شاعر کمتر توجه کرده اند، آن ها به اشعار شاعر به مثابه تصورات و تفکراتی عمومی در مورد مسائل کلی و نامشخص تاریخ نگریسته اند و به این واقعیت که اشعار مختومقلی دارای پایه های محکم تاریخی می باشد توج کافی مبذول نداشته اند.

به عنوان مثال س. قارریف، دکتر در علوم فلسفه، ضمن مقایسه یکی از تفکرات عمومی شاعر با فولکلور ارمنی و یکی از آثار رودکی چنین می گوید "آیا در مثال هایی که از اشعار رودکی و اشعار قرون 13ـ14 ارمنی آورده ایم و یا در ادبیاتی که از مختومقلی آورده شده علامت ونشانی مبنی بر تمایز ترکمنستان از ایران در قرون 9ـ18 و تمایز ترکمنستان از ارمنستان در قرون 18ـ8 وجود دارد؟ به نظر ما چنین نشان هایی را نمی توان در این سطوریافت."
[ii]

چرا! این نشان ها را می توان در این سطور یافت، ولی اشعاری که نویسنده از رودکی و مختومقلی به عنوان مثال در کتاب خویش آورده است هیچ کدام در زمره آثار اساسی آنان نیست. مختومقلی در میان خلق و حتی در ادبیات علمی نیز با اشعاری مانند "کیم نان تاپماز ایمأگه ــ کیم یر تاپمأز غویماغا"
[1][iii] شناخته نمی شود. ده ها شعر همچون "گرگأنیم"، "سونگی داغی"، "دؤکؤربولدیم یاشیمی" "نوقصان گلدی"، "گوکلانگ"، "اوغلئم آزادئم"، "گچدی دیدیلر"، "سیزینگدیر"، "عارشی آغلایا"، "چودورخان اوچین" وجود دارد که نام مختومقلی را دهان به دهان و نسل به نسل منتقل ساخته است. دانشمند ما نمی داند که در جوهر این اشعار وقایع تاریخی نهفته و در این وقایع شاعر سیاست ریشه ای خلق ترکمن را در رابطه با استقلال پیش می برده و جوانان ترکمن را برای مبارزه وجنگ در راه وطن تشویق می نموده است. چنین سمت سیاسی نه در اشعار رودکی وجود دارد و نه در فولکلور ارمنی.

برای حل مسئله تاریخیت و نیز روشن نمودن چگونگی نگرش مختومقلی در مورد خان ها و بگ ها می خواهیم به برخی از اشعار وی دقیقتر و عمیقتر نظر افکنیم.

در سال 1747بعد از مرگ نادر شاه افشار اوضاع در قفقاز، ایران، آسیای میانه و افغانستان بهم ربخت و هرج و مرج در همه جا حاکم گردید. در همین زمان یکی از سرکرده های نظامی نادرشاه به نام احمد دررانی در سال های 73ـ1747 در افغانستان دولت افغان را تشکیل داد. خراسان و نواحی آن تحت حکمرانی شاهرخ، نوه نادرشاه، قرار داشت.کریم خان زند بخش هایی از ایران را تحت سلطه خود در آورده بود و در میان ترکمن های کرانه دریای خزر محمد حسن خان حاکم بود. در واقع، تاریخ سیاسی این دوره ایران، تاریخ کشاکش میان خان های ریز ودرشت برای تسلط بر تمامی ایران بود. در چنین شرایطی مختومقلی با توجه به منافع خلق ترکمن در صدد یافتن خانی بود که در مقایسه با خان های دیگر بتوان تا حدودی با او کنار آمد. برای مختومقلی اهمیت چندانی نداشت که خان مورد نظر منسوب به کدام قوم و طایفه و خلق باشد. اساس کار او همانا منافع مردم خود بود.

در سال های 55ـ1754 احمد دررانی طی نامه هایی به ترکمن ها از آن ها درخواست کمک نمود. مختومقلی با شعر "عارشی آغلایا"ی خود به او پاسخ داد. شاعر احمد دررانی را تأیید کرد و برای او از خداوند طلب کمک نمود.

با توجه به این که نادرشاه خود ترکمن بود و شاهرخ نوه ی او بود، در نگاه اول طبیعی به نظر می رسد که مختومقلی به حمایت از شاهرخ برخیزد، ولی مختومقلی چنین نکرد. علت آن همانا آن بود که ترکمن ها هرگز از چپاول و ظلم شاهرخ و کارگزارانش آسوده نبودند. اما احمد دررانی هرگز به ترکمن ها آزاری نرسانده بود. تنها خود این فاکت به روشنی نشان می دهدکه زمانی که مسائل حیاتی سیاسی و اجتماعی پیش می آمده، استاد ما تحت تأثیر احساسات ملی گرانه افراطی قرار نگرفته و همواره با چشمان باز بر واقعیات نگاه می کرده است.

پیرامون رابطه ترکمن ها با احمد دررانی، مختومقلی فاکت های دیگری نیز برجای گذاشته است. یکی از آن ها شعری است در باره چودور خان. چودور خان که به عنوان ایلچی به سوی احمد شاه نامی رهسپار بود در حوالی یزد ـ کرمان رخت از جهان بست و سبب تأثر مردم گشت. شاعر در شعر "چودورخان اوچین" چنین گفته است:

آخمه ت پاتئشادان حابار آلماغا
اومید اتدی، ایل لر چودورخان اوچین
ساغبارئپ، سالامات غایدئپ گه لمأگه،
اونگمادی ائقبال لار، چودور خان اوچین.
[iv]

بایستی توجه داشت که در میان ترکمن ها واژه خان به جوانان مردم دوست و رادمرد اطلاق می شد، و چودور خان نیز از جمله چنین رادمردانی بود که در راه منافع مردم خود جان باخت.

نمونه دیگری برای این موضوع همانا مرثیه "گچدی دیدیلر" مختومقلی است که دررثای عوض گلدی خان سروده شده است.

عـوض گلدی زمانی که قدم در راه بی بازگشت گذاشت، جوانی سی ساله بوده است. مختومقلی در قسمتی از مرثیه اش او را انسانی غیور واستوار، پیوسته با زین وبرگ سوار بر اسب تیزپا ی خود آماده کارزار، انسانی که در راه خلق خویش جان ومالش را دریغ نمی نماید، توصیف می کرد.
انسان های نمونه مختومقلی افرادی بودند که به اصول و ضوابط اخلاقی و اجتماعی پای بند بودند. افرادی که این اصول را زیر پا می گذاشتند صرفنظر از موقعیت اجتماعی شان بی هیچ تردید زیر تازیانه انتقاد مختومقلی قرار می گرفتند.

مرثیه "دولتعلی" مختومقلی نیز به مناسبت مرگ قهرمانانه جوانی وطن پرست سروده شده است. وی در این اثر خویش درد فقدان یکی دیگر از فرزندان خلف خلق همانند چودور خان و عوض گلدی را باز گویی می نماید.

شاعر در باره قهرمانی ها و جان بازی های این گونه افراد شعر می سراید و در ادبیات شرق هیچ یک از شعرا جهت روند ادبیات را همانند مختومقلی به سوی وقایع جان دار زندگی هدایت نکرده اند. مختومقلی با هدایت ادبیات به سمت زندگی واقعی، رئالیسم را در شعر سراسر شرق یک پله دیگر ارتقاء داد.


نویسنده: سایلو مرادف
ترجمه و تلخیص از بردی

ــ صفحه 251 چاپ مسکو 1972 [i]
ــ سید قارریف ـ مختومقلی و گرایشات رئالیستی در ادبیات. چاپ عشق آباد 1978 صفحه 9 [ii]
ــ معادل: یکی را داده ای صد ناز ونعمت ــ یکی را نان جو آغشته در خون[iii]
ــ ترجمه: برای خبر گرفتن از احمد شاه ــمردم به چودور خان امیدها بستند ــ (ولی) او اقبال آن را نداشت ــ که سلامت رود و بسلامت باز آید.[iv]

0 Comments:

ارسال یک نظر

<< Home