شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۵

تئوری هایی که دولت-ملت های جدیدی را پایه ریزی کردند!

امروزها به دنبال گستزش اعتراضات و حق طلبی های ملیت های ایرانی غیر فارس بار دیگر بحث هایی از قبیل تعریف از " هویت ملی" و یا مناسبات بین اقوام و یا ملیت های ایرانی غیر فارس و رابطه آنان با مقوله " ملت بزرگ" و بحث حکومت مرکزی در ایران مورد عکس العمل برخی از سیاستمداران کهنه کاری از جبهه ملی و سلطنت طلب هم چون آقایان کورش زعیم و داریوش همایون قرار گرفته است. این آقایان طی مقالاتی در سایت های اینترنتی همچون صاحبخانه ای کم طاقت شریک دانستن اقوام ایرانی غیر فارس را درترکیب ملی و فرهنگی ایران چند ملیتی مردود دانسته و تلاش های آنان را در جهت حق تعیین سرنوشت امری باطل اعلام می نمایند.

برای ورود به بحث تاریخی " قوم و یا ملیت" و رابطه آن با حاکمیت ملی ترجیح می دهم تا قبلا به برخی فاکت ها و رویدادهای تاریخی نسبتا نوینی که در این سده توانست تئوری های استعمار ساخته دولت- ملت های مدرن را زیر سوال بکشد و در عوض اشتراک برابر و عینی ملیت های دیگر را در اداره یک کشور رسمیت دهد اشاره بنمایم.

در سابق پژوهش ها و یا نظریه های بسیاری از جامعه شناسان و تاریخ نویسان استعماری بدون اینکه از طرف مرکز و یا موسسه ای مشروع و بی طرف بین المللی مورد مطابقت و بررسی قرار گرفته باشد توسط قدرت های استعماری در جهت اهداف سلطه گرایانه آنان مورد بهره برداری قرار می گرفته است. بر اساس این نظریه های جانبدارانه استعمار کهن که نیاتی غیر از به آمال رسانیدن اهداف جهانخوارانه خود ندارد بر اساس تحولات تاریخی حادث فرصت ها را غنیمت شمرده و به روش خود در نطم جهانی دخالت نموده و حتی در برخی شرایط به ساختن کشورهایی نیز می پردازد. نمونه های روشن اینگونه اعمال سیاست را در آسیا و افریقا در قرن های 17 تا 19 و در سطح اروپا بدنبال جنگهای جهانی می توان مشاهده نمود. بر اساس دخالت های این قدرت ها بیش از بیست کشور جدید در خاورمیانه ساخته می شود. در برخی از آنان عنصر مسلک و مذهب نقش تعیین کننده داشته است و در برخی نیز همبستگی های قبیله ای و اتنیکی در برخی نیز صرفا موقعیت اقتصادی و تجاری یک سرزمین نقش اصلی را داشته و بدین ترتیب کشورهای چون عراق و سوریه و امارات و اردن و تونس و......ساخته می شود. در این معامله تاریخی برخی از قوم ها و ملیت ها که تاریخ و زمین زیستی برابر داشته اند ظالمانه در بین دو و یا چند کشور تقسیم میگردند.

بررسی تاریخ مبارزاتی اقوام و یا ملیت هایی که بر اساس نقشه های استعمارگران تجزیه گردیده و چند پاره شده اند نشانگز این واقعیت است که آنان نیز همواره تلاش نموده اند تا ضمن حفظ ارزش های تاریخی ملی خود در جهت آزادی و عدالت با نیروهای مترقی جهانی همگام گردند.

هر چند در کشورهای اروپایی به دلیل رشد لیبرالیسم و دموکراسی ملیت های کوچکتر توانستند با انتگراسیون و فعالیت های هویت طلبانه تا حد استقلال کامل پیشرفت نمایند ولی از طرفی دیگر بودند نظریه پردازانی که به دلیل قدرت سالاری و شوونیسم عظمت طلبانه در جهت منافع استعمارگران عمل می نمایند. بحث در این مورد را به فرصتی دیگر واگذار می نمایم. به طور خلاصه نظریه پردازان فراوانی که با امکانات و برنامه ریزی های این قدرت ها به تئوری سازی پرداخته اند هرکدام به شیوه ای به نقد تکامل اجتماعی پرداخته و تعریف های نامفهومی را از مقوله اقوام و ملت و میهن ارائه داده اند. بر اساس این تئوری ها زبان و فرهنگ و فولکولور ملت حاکم به عنوان نشان و سمبل های ملی افتخار آمیز ارج نهاده می شود و آنچه را که از آن ملیت های تحت سلطه است یا تدریجا به فراموشی سپرده می شود و یا در بهترین حالت در سطح غیر ملی و محلی نزول داده می شود.

تا چند دهه قبل اکثر پژوهش های انجام شده در باره فرایند توسعه تکیه و تاکید بر هویت های قومی را خاص جوامع عقب مانده دانسته و بر این باور بودند که جوامعی که به لحاظ ساخت اقتصادی و اجتماعی در مراحل عقب مانده تر هستند در این باره با مشکلات بیشتری روبرو می باشند.
طیف وسیعی از جامعه شناسان و نظریه پردازان توسعه و نوسازی در تجزیه و تحلیل ها و مقایسه های خود از جامعه سنتی و جامعه صنعتی بر این ادعا پای می فشردند که تفاوت ها و اختلافات قومی در جریان مدرنیزه شدن به تدریج رنگ خواهند باخت و تحصیل دمکراسی و رشد صنعت و کسب رفاه اقتصادی و ارتقای سطح تحصیلات به از بین رفتن حساسیت های قومی کمک خواهد کرد. (به نقل از تحولات قومی – د. مجتبی مقصودی صفحه 132 )
در دو قرن اخیر بسیاری از نظریه ها بر این باور بنا نهاده شده بود که با تمرکز بازار و کنترل مرکزی آن خرده فرهنگ ها در کلیت جامعه حل خواهد گردید و نتیجتا ملتی یک پارچه و متحد از اقوام بوجود خواهد آمد. اما روند حوادث تاریخی در دهه های اخیر غیرعلمی بودن این نظریه ها را تایید نمود و بالعکس بشریت از چهار گوشه دنیا شاهد تکامل قوم ها و تبدیل شدن آنان در حد ملت تمام عیار بوده است. ملیت هایی که بر اساس تئوری های بی پایه جامعه شناسان استعماری بدوی و عقب مانده و یا ستیزه گر و ...تلقی می شدند توانستند با بوجود آوردن تمدن و حاکمیت های ملی متعلق به خود بی پایگی نظریه های استعمارگران را اثبات بنمایند.

نظراتی که اخیرا آقای کورش زعیم از رهبران جبهه ملی ایران در نشریه " نامه" ارائه داده است در واقع ریشه در این پندارهای باطل تاریخی دارد. ایشان در مقاله ای تحت عنوان ایستادن روی زمین ایرانی... می فرماید. " هزاران سال است که زبان فارسی زبان رسمی است و مثلا بلوچی یک شاخه آن است. مردم یک کشور مگر چه می خواهند جز رفاه اقتصادی و....یا آقای داریوش همایون در سایت خود طی مقاله ای با عنوان تمامیت ارضی بس نیست هویت طلبی روشنفکران مناطق ملی را برگشت به عقب تلقی نموده و سیستم حکومتی فدرالیستی مورد ادعای آنان را با فئودالیزم مقایسه می نماید. از این دو "ناسیونالیست" می بایستی پرسیده شود که گروه های انسانی و خویشاوند غیر فارس در ایران چون ترک های آذری و کردها و ترکمن ها و عرب ها و بلوچ ها اصولا حتی اگر بقول ایشان ملیت تلقی نشوند چه عنوانی را می توانند داشته باشند؟ آیا با فرض قوم نامیدن آنان می توان بسان حکومت های سرکوبگر پهلوی و یا جمهوری اسلامی فعلی به نفی آنان پرداخت و در آنصورت شما از کدام نوع دموکراسی دفاع می نمایید؟ اصولا مگر می شود دموکرات بود و تیشه بر موجودیت این گروههای بزرگ انسانی که جمعیتی بیش از 60 درصد را در ایران دارند زد؟ اگر حق تعیین سرنوشت از آنان دریغ گردد و نظام فدرالیستی با فئودالیزم مقایسه شود پس شما کدام آلترناتیو حکومتی را برای رفع ستم های ملی و مذهبی و فرهنگی در کشور ما ایران پیشنهاد می نمایید؟ اصولا فرق آلترناتیو پیشنهادی شما در این مسئله با حکومت های شاه و خمینی چیست؟ آیا می شود با شعار ...وای ایران دارد تجزیه می شود!.دهان مردم را دوخت و
سیستم های حکومتی دیکتاتوری را نهادینه نمود؟

با نگاهی بر واقعیت های تابناک پروسه تکاملی تاریخ بشری که فوقا اشارت رفت هیچ اراده ای نمی تواند جلوی حق طلبی این ملیت های تحت ستم را سد نماید. به تعبیری دیگر نمی توان با تئوری های پوسیده ای چون ایران بزرگ و یا سلاح زنگ زده ای جون وحدت اکثریت حول مذهب واحد شیعه جلوی حرکت ملیت ها را گرفت. افتخار کردن به ایران در این خلاصه نمی شود که من ترکمن حق ملی و فرهنگی و ...خود را برای ایران واحد که حرف دل شوونیسم فارس است قربانی بنمایم و اگر قرار باشد ایرانی واحد و بزرگ و تاریخی باقی بماند نمی تواند جمعیت کثیر آن از انتخاب حق سرنوشت خود محروم گردد درست همانند کشورهایی مثل سوئیس و کانادا.
اشتباه رهبران "ناسیونالیست" در این است که آنان در تحلیل از آینده و سرنوشت ایران بر فاکتورهایی تکیه می نمایند که هرگز نقطه اتصال و وحدت ملیت ها در ایران نبوده است! و وحدت ملی فرضی آنان هرگز داوطلبانه صورت نگرفته است. بنا به دیدگاههای این آقایان انگار ملیت های ایرانی غیر فارس تاریخا محکوم می باشند که با چماق ملت فارس کوبیده شوند و سر و صدایی نیز راه نیاندازند. اگر خطر تجزیه نیز محملی باشد بر این ادعا! آیا می تواند انگیزه ای باشد برای سرکوب و ریختن خون بیشتر آزادی طلبان ملی گرا؟ این رهبران "ناسیونالیست" هرگز نمی توانند تصور نمایند که در جامعه دموکراتیک آینده ایران جایی برای تحمیل زور باقی نخواهد بود و علیرغم تمامیت ارضی کلیه اتحادها نیز داوطلبانه و قراردادی خواهد بود.
ت.آتابای

0 Comments:

ارسال یک نظر

<< Home