سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۷

یاد و خاطره از دوران بپا خیزی برومندترین فرزندان ترکمن....

قسمت سوم:

نقش سازمان چریکهای فدائی خلق و گرایشات فکری و سیاسی حاکم پیرامون مسائل ملی ترکمنصحرا

1- موقعیت سازمان فدایی در آغاز حرکت ها
یکی از ویژه گی های حرکت ملی و دموکراتیک ترکمنها در آن دوره، ارتباط بخش اصلی ِ نیروی رهبری کننده آن، با سازمان چریکهای فدایی حلق ایران می باشد. در مورد ریشه ها و علت های این پیوند، قبلا اشاراتی داشته ام. شاید با فکر و تجربه امروزین، تا حدی دشوار باشد تا چگونگی این پیوند درک گردد. اما با واقعیت های آن ایام و با شرایط جنگ سرد جهانی و بلوکه شدن قدرت در بین قطب های متخاصم شرق و غرب، که حتی ملت های بزرگتری را به دو نیم کرده بود، هضم این پیوستگی مطلقا دشوار نمی باشد.
ضمنا، برخی از چهره های مبارزاتی آن دوره چون علیرضا نابدل که تزهایی در مورد رفع ستم های مضاعف در مناطق ملی دارد، همراه صمد بهرنگی نویسنده و داستان نویس مشهور و بهروز دهقانی، خود از مناطق ملی، به این سازمان پیوسته بوده اند.
در آن دوران، چنین تصور می گردید که ریشه همه بدبختی ها در ایران و مناطق ملی، از ستم امپریالیست ها بسرکردگی ِ ایالات متحده امریکا می باشد. مراجعه به اعلامیه ها و جزوات باقی مانده از فعالیت روشنفکران ترکمن، هم در دوره حزب توده و هم در ارتباط با سازمان چریکهای فدایی خلق، به این گفنه قوت می بخشد.
روشنفکران ترکمن از زمان قدیم با جریانات چپ آن دوران پیوند می یافتند و در چارچوب شعارهای ضد امپریالیستی ِ آنان مفری را برای پاسخگویی به اهداف ملی – دموکراتیک ترکمنهای ایران جستجو می کردند. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که بعد از شکست و مهاجرت توده ای ها، برای زنده نگهداشتن جنبش کمونیستی، از جان خود مایه می گذاشت، مورد توجه فعالین ترکمن قرار می گیرد.

نبود یک سازمان سیاسی منطقه ای، بودن ِ یک حکومت با نام ترکمنستان در داخل اتحاد جماهیر شوروی نیز، فاکتورهایی بوه اند که راه نفوذ جریانات سیاسی چپ را در بین روشنفکران ترکمن هموار می نموده است.
روشنفکرانی که در ترکمنصحرا به سوی حزب توده و بعدا به طرف سازمان فدائی کشیده شدند، بر این تصور بوده اند که در صورت پیروزی این جریانات، مدلی مشابه حکومت شوروی در ایران نیز، پیاده خواهد گردید.
( برخی نیز بر این نظر می باشند که، دلایل روانی دیگری که باعث گرایش ِ روشنفکران ترکمن به مشخصا!! سازمان چریکهای فدایی می گردد، وجود روحیات مشابه آوانتوریستی در بین روشنفکران ترکمن می باشد. به زعم آنان، نیروی جوانی که می خواست حرکت گسترده ترکمنصحرا را رهبری نماید، جوانتر از آن بود که افق دید وسیعتری را داشته باشد و بتواند با درک از وظایف حساس تاریخی خود، به تلفیق مبارزات ملی منطقه با حرکت های دموکراتیک مردم ایران بپردازد.)

در دوره ای که حرکت های سیاسی قابل توجهی، به هواداری از سازمان فدائی در تاریخ ترکمنصحرا رقم می خورد، خود سازمان فدایی به دلیل ضربات متوالی ساواک، تا حدی متلاشی گردیده بود. از این سازمان صدها نفر جان خود را از دست داده بودند و صدها نفر نیز به زندان های طولانی محکوم شده بودند. در واقع آنچه که به طور سمبلیک سازمان فدایی را نمایندگی می کرد، یکی دو هسته باقی مانده ای، بیش نبوده است. هسته هایی که به دلیل داشتن زندگی دراز مدت در خانه های تیمی، قادر به رتق و فتق امور داخلی خود نبوده اند، چه رسد به تحلیل از حوادث ایران و مسائل مناطق ملی و الزامات آن. کتاب ِ پرواز با بالهای آرزو به قلم نقی حمیدیان، بشکلی جامع تر و گویاتر، وضعیت آنان را به قلم کشیده است. بقول ایشان، سازمانی که به نام چریکهای فدایی خلق و در هنگام سقوط رژیم شاه، در تهران باز سازی گردید، از اعضای آزاد شده از زندان شاه بوده است. در این سازمان، نه برنامه ای سیاسی واحد وجود داشته است و نه انسجام تشکیلاتی.

2- تماس های اولیه با سازمان فدائی
در منطقه ترکمنصحرا، ایده ای که بنام این سازمان تبلیغ می گردید، در واقع نوشته های بیژن جزنی بوده است. فعالین منطقه با مراجعه به خواست ها و الزامات جنبش ملی – دمکراتیک ترکمن صحرا، بدور از نظارت مستقیم سازمان فدائی، به ابتکار خود به سیاست گذاری میپرداختند. بیانیه ِ 8 ماده ای خود مختاری منطقه ترکمنصحرا که در کتاب " زندگی و مبارزه خلق ترکمن، به عنوان یک سند واقعی و تاریخی آورده شده است، دلیل بر محوری بودن مسئله ملی ترکمن، در بین این نیروی جوان در آن مقطع می باشد.

به هنگام اولین تماس هیئت اعزامی از سازمان فدایی که روزهای 23-24 بهمن سال 57 در گنبد اتفاق افتاد، تا جایی که بیاد دارم، رهنمود و یا توصیه قابل اتکایی مشاهده نمی گردید. این هیئت 3 نفره که عبارت از حشمت و محمود و فردی دیگر بود، حتی در باره مسائل سیاسی ایران با یکدیگر، اتفاق نظر نداشته اند. یکی.... از قهرمانی های چریک صحبت می کرد، آن یکی از تجربه سیاسی رهبران حزب توده ایران!. آنان کوچکترین اطلاعی از اشکال مبارزاتی خلق ترکمن در آن دوره را نداشته و کاملا با مسائل ملی منطقه ای بیگانه بوده اند. این هیئت با وعده ِ تماس بیشتر و انتقال مسائل منطقه به مرکزیت سازمان، به ماموریت خود پایان می دهد.

اکیپ دوم به نمایندگی عباس هاشمی ومحمود ( یکی از 3 نفر قبلی )، چند روز دیرتر یعنی حدودا در اول اسفند ماه 57 به منطقه می آید، قبل از ورود این هیئت، نیروهای سیاسی منطقه خود ابتکار عمل را بدست گرفته و با مصادره ساختمان های فرمانداری و سالن پیشاهنگی و کتابخانه ملی گنبد، کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن را بنیانگزاری نموده بودند.
جالب توجه است که در انتخاب نام کانون، فدائیان ترکمن به شیوه انحصاری عمل ننموده و در مشورت و همفکری با طیف وسیع فرهنگیان و دیگر گرایشات ملی- دموکراتیک ِ حاضر، نام اولین نهاد مردمی رهبری کننده را به ثبت می رسانند. روستائیان نیز قبل از ورد سازمان، با حمایت این نهاد، در سطح وسیعی با ایجاد دهها شورای دهقانی، بسیاری از زمین های غصبی را باز پس گرفته بودند. در واقع، نمایندگان اعزامی سازمان فدایی در مقابل عمل انجام یافته قرار گرفته بودند.
وقتی نمایندگان سازمان با واقعیات منطقه روبرو می گردند، در فکر کنترل و مهار آن بر می آیند. چنین امری با توجه به میزان شتاب و گستردگی حرکت های ایجاد شده چندان آسان نبوده است. بدین خاطر سازمان چریک های فدائی، عملا بدنبال حوادث کشیده می شده است. آنان تنها در عرصه تشکیلاتی، این قدرت را داشته اند که با افزایش شناخت و مطالعه خود، از روحیات و افکار فعالین منطقه، آنان را Fetجابجا بنمایند.

عباس هاشمی که با افتخار! سلاح سازمانی را از خود جدا نمی کرد. معتقد به اشاعه شور و هیجان چریک انقلابی در منطقه بود. فردی را هم به عنوان گارد، با خود آورده بود تا در جلوی ساختمان ستاد مرکزی شوراها، با مسلسل کلاشینکف، نگهبانی بدهد.
عباس به پاسگاه زنی و تهیه اسلحه اعتقاد داشت و بر این اساس به کسانی که تندخوتر بودند، میدان بیشتری می داد و کسانی را که واقع بین تر بودند و نمی خواستند به سوی ماجراجویی بروند، به بهانه ای به کنار می زد. ایشان، قبل از شروع درگیری اول، چندین نفر از فعالین را جهت خلع سلاح به پاسگاه های اینچه برون و مراوه تپه فرستاده بود.

3- واکنش های حکومت اسلامی و جریان شکل گیری درگیری فروردینماه گنبد
شروع فعالیت ها که مرکزیت آن در شهر گنبد بود، عملا این شهر را به دو منطقه تبدیل نموده بود. از نظر حکومتی ها بخش ترکمن نشین به کمونیست ها متعلق بوده و بخش دیگر آن که از شاهرودی ها و خراسانی ها و آذری ها و... عبارت می گردید، به اسلامی ها. پخش اعلامیه ها و بروشورهای تبلیغاتی ِ داس و چکش نشان ِ سازمان چریکهای فدائی نیز، دقیقا آب به آسیاب تبلیغاتچی ها می ریخت.

حکومت اسلامی که خود با انحصارگری، عملا جنبش ملی ترکمنها را در مقابل خود قرار داده بود، تا مدتها سیاست روشنی را در قبال رویدادهای منطقه نداشته است. بسیاری از نمایندگان اعزامی از مرکز چنین تصور می کردند که فعالیت های نیروهای جوان فدائی در منطقه، در واقع در ارتباط با حرکت چماقبدستان ساواک می باشد. یادم هست که روزی چندین نفر جوانک ریش دار به ستاد آمده بودند. از لحن برخوردشان معلوم بود که تحریک شده اند. در داخل ساختمان ستاد داد و بیداد راه انداخنه بودند. در این گیر ودار، یکی از آنان باصدای بلند گفت: شما از خدا بی خبران که امام را قبول ندارید.... پگید امامتان کیست؟. یادش بخیر، حکیم مختوم هم بلافاصله انگشت به طرف دیوار ستاد کرده و پوستر ِ شیخ عزت الدین حسینی را به او نشان داد وگفت: بیا اینهم امام ما!. اینگونه عکس العمل های ایذایی مرتبا ادامه داشته است.

جدای از واقعیات فوق، در فاصله کوتاه 26 بهمن57 تا 5 فروردین 58 که مصادف با شروع اولین درگیری مسلحانه در گنبد بود، حداقل سه هیئت رسمی از جانب مرکز به منطقه آمده بودند. اولین هیئت اعزامی مرکب از سه نفر بود که خود را به کمیته اسلامی منتسب می نمودند. این هیئت که در راس آن دو نفر بنام های زهنابجچی و حسینی قرار داشتند، گویا از طرف خمینی ماموریت داشته اند تا مستقیما اوضاع منطقه را بررسی بنمایند. چند بار در ساختمان ستاد شوراهای خودمان و یکبار نیز در دفتر کمیته اسلامی گنبد، مذاکراتی پیرامون مسائل ملی و دهقانی با آنان داشتیم. یکبارهم درست موقعی که نیروهای اینطرف، به تحریک عباس هاشمی، پاسگاه اینچه برون ( فدوی) را محاصره کرده بودند، آنان با ما تماس گرفته و نگرانی خود را از وقوع یک برخورد مسلحانه در آنجا اطلاع دادند. بهمراه آنان به آنجا رفتیم. فرمانده پادگان نوده نیز ما را همراهی میکرد. با این وجود که از جریان خبر داشتیم، خود را به بی اطلاعی زده و وارد پاسگاه گردیدیم. بحران نیز با وساطت ما موقتا خاتمه یافت.

در 20 اسفند 57 عده ای از زمینداران منطقه در دادگستری گنبد تحصن کرده و از مرکز تقاضای رسیدگی می نمایند. دولت بازرگان آقای رادنیا را و دفتر خمینی نیز آخوندی ( حجت الاسلام ) امید را جهت رسیدگی می فرستد. این هیئت در ساختمان بانک عمران گنبد که در منطقه فارس نشین قرار دارد، با اعتراض گسترده دهقانان روستائی روبرو می گردد. ماشینی پر از اسلحه این هیئت را اسکورت می کرده که گویا توسط جمعیت خشمگین مصادره می گردد.

هیئت سوم را گروهی از روحانیون جوان تشکیل می دادند که از طرف دفتر آقای طالقانی آمده بودند. در مذاکراتی که با این هیئت داشتیم، که در روزنامه ها نیز درج گردید، آنان به بهبودی اوضاع و دفع توطئه ها وعده دادند که به دلیل موقعیت طالقانی در آن موقع، وعده های ِ آنان فاقد ضمانت اجرایی بوده است. تعدادی از این روحانیون دوباره و در روزهای ِ آخر ِ جنگ اول نیز به گنبد آمدند.

مذاکرات و گفتگوها به نتیجه ای منجر نمی گردید. جمهوری اسلامی وقتی قافیه را تنگ احساس می کند و نفوذ و تسلط خود را بر مردم منطقه از دست می دهد، در فکر سرکوب بر می آید و با راه انداختن تبلیغاتی دروغین و بی اساس و نسبت دادن فعالیت ها به ساواک و ضد انقلاب به نیروکشی به منطقه می پردازد. بسیاری از پاسداران و افراد ساده لوح را از تهران و مازندران و خراسان، با وعده جنگ بر علیه کفر، به منطقه میکشانند. نتیجتا اولین جرقه جنگ داخلی در 5 فروردینماه 58 به دنبال به قتل رسیدن یک نوجوان ترکمن بدست آنان، در شهر گنبد زده می شود.
و فردای آنروز، با حمله مسلحانه پاسداران کمیته اسلامی، به متینگی که در محل باغملی گنبد، جهت اعتراض به رفراندوم جمهوری اسلامی تشکیل شده بود، جنگ اول گنبد شعله می کشد.
یکی از حوادث عجیب این دوره تسلیم شدن بدون مقاومت آقای عباس هاشمی، نماینده سازمان فدایی به کمیته چی ها و پاسداران مهاجم میباشد. ایشان که به دلیل داشتن گرایشات قوی جریکی خود، در تازاندن فعالیت ها نقش بسیار داشت، با این عمل خود تناقض عملکرد یک چریک را در مقابل واقعیت ها بنمایش می گذارد.
پاسداران و کمیته چی ها به کشتار مردم می پردازند. آنها در همان روز حدود 20 نفر افراد بی دفاع را به قتل می رسانند و صدها نفر از ترکمنان را نیز دستگیر می نمایند. ساختمان های کانون و ستاد بدون مقاومت به تصرف آنان در می آید.
این گستاخی سبب می شود تا خود فعالین ترکمن و شوراها و ارگان های خودجوش به سازماندهی مقاومت بپردازند. مردم ترکمن چون سیلی خروشان به خشم آمده و به سنگر بندی در مقابل پاسداران خونریز می پردازند. در این درگیری که 9 روز طول کشید، صدها نفر از دو طرف کشته و زخمی می شوند. پاسداران، بسیاری از اهالی ترکمن را که در خانه هایشان مانده بودند و مطلقا در جنگ شرکتی نداشته اند، از خانه هایشان ربوده و جهت انتقام گیری و ایجاد وحشت، به شکل شنیعی به قتل می رسانند.

از آغاز شروع درگیری تا روز چهارم، تمامی تلاشها در منطقه، برای یافتن آتش بس به بن بست می رسد. در 10 فروردین ماه، کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدائی در تهران ضمن محکوم کردن جنگ، از دو طرف می خواهد که به این درگیری پایان بدهند. هیئتی از کمیته مرکزی سازمان در ارتباط با نمایندگان دولت موقت، یعنی دکتر ملیحی و رسولی برای خاموش کردن جنگ پیشقدم می شوند. آقای طاهر احمد زاده استاندار وقت خراسان و آقای خلیل رضائی، پدر چندین فرزند شهید نیز به گنبد می آیند. اقدامات مثبت و انسانی این دو شخصیت سیاسی را در این دوره هرگز نمی توان فراموش نمود.موضع مثبت ارتش و بی طرفی آن در این درگیری، حادثه ای است تاریخی، که مجموعا به ضرر آتش افروزان تمام می گردد.
روحانیون و معتمدین ترکمن نیز برای جلوگیری از کشتار و جنگ، به تلاشهای شبانه روزی می پردازند. متن تلگراف های آنان به بازرگان و آیت الله طالقانی به صورت سند باقی است. بنا به درخواست آنان مولوی عبدالعزیز روحانی اعظم بلوچستان به گنبد آمده بود.
مدافعین در گنبد نیز هیئتی آتش بس، مرکب از 5 نفر را برای مذاکرات معرفی می نمایند. تلاش های این هیئت برای آتش بس اهمیت فراوانی داشته است. سخت ترین و خطرناکترین ماموریتی که در ارتباط با این هیئت داشتیم، رودر رویی و مذاکره با فرماندهان پاسداران بود. این ملاقات در روز 14 فروردین در حدود ظهر در محل پادگان گنبد و در حضور فرمانده ارتش صورت گرفت. افسری از ارتش ترتیب دهنده این ملاقات خطرناک بوده است. بدنبال صحبت های طولانی و کشمکش های نفس بر، که با آنان داشتیم، بالاخره آنان رضایت دادند تا آتش بس به مرحله اجرا در بیاید. اما در روز آتش بس نیز بنا به تحریک برخی از جنگ طلبان ِ پشت پرده، چون هاشم صباغیان، کشتار و تیرباران ها ادامه می یابد.
موضع گیری مرکزیت سازمان فدائی در این جنگ و تلاش های دیپلماتیک آن برای برقراری آتش بس، در نوع خود قابل ارج می باشد. روحانی مبارز ترکمن آقای ولی محمد ارزانش، در آنموقع در مصاحبه با خبرنگار روزنامه پیغام امروز، نقش مرکزیت سازمان در جلوگیری از گسترش جنگ را، نجات بخش دانسته است.

4- نتایج جنگ اول گنبد و تغییراتی در سازمان منطقه
در فاصله بین جنگ تحمیلی اول گنبد که علیرغم تلفات انسانی فراوان، موقعیت نهادهای دمکراتیک را تحکیم بخشید، تا 20 بهمن ماه 58 که با یورش دوم سپاه پاسداران و ارتش رژیم، به فعالیت های علنی و دموکراتیک پایان داده شد، فعالیت ها در ترکمنصحرا، با ویژه گی های خود تداوم می یابد. شوراهای روستایی به عنوان ارگان های اجرایی تا حد زیادی تثبیت می گردند. در داخل حکومت اسلامی نیز جناح های طرفدار محرومین به فعالیت پرداخته و با در نظر گرفتن مسائل منطقه ترکمنصحرا، طرح هایی را به وزارت کشاورزی که ریاست آنرا آقای رضا اصفهانی عهده دار بود، ارائه می دهند. طرح اصلاحات ارضی حکومت اسلامی، با تبصره و بندهای جیم و دال، از این تاریخ مطرح می گردد.

در حدود تیر ماه 58 و به وقت برداشت ِ محصولات گندم، ستاد مرکزی شوراهای ترکمنصحرا، نمایندگانی را به رهبری روحانی مبارز اهل سنت، ولی محمد آخوند ارزانش به قم به نزد خمینی می فرستد. خمینی در دیدار با این هیئت، بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، ترکمنصحرا را با کرمان و سیستان مقایسه می نماید. هیئت نیز با نومیدی به منطقه بر می گردد. در ترکمن صحرا، مردم با شور و هیجان و با سر دادن شعار: هم فرهنگ، هم دانش – رهبر فقط ارزانش، از آنها استقبال بعمل می آورند.

در پائیز 58 ، بخشی از ارگان های دولتی از جمله هیئت هفت نفره، تحت مسئولیت صادقی نامی به همراه ِ برخی مسئولین جهاد سازندگی استان، ضمن تماس و همکاری با شوراهای دهقانی منطقه برای تداوم ِ کشت و داشت و تولید، تلاش هایی می نمایند. نماینده ستاد مرکزی شوراها یعنی توماج و تعدادی دیگر نیز در ارتباط با آنها قرار می گیرند.

این اقدامات یک وجه برجسته واقعیت های ان دوران بوده است. وجه نامشخص و مرموز این مناسبات در واقع درگیری های نهان و پوشیده بین حکومت اسلامی که خود را صاحب قدرت به حساب می آورد با مخالفین سیاسی خود یعنی سازمان فدایی و ارگان های مردمی ایجاد شده در منطقه، بوده است. جریانات قشری ترکمنصحرا و برخی روحانیون مرتجع ترکمن نیز چون آخوند قجقی و خداوردی قاری که با کمیته های اسلامی همکاری می کردند، دست در دست پاسداران، تا می توانستند به تحریکات بر علیه نهادهای مردمی می پرداختند.

این درگیری ها و توطئه ها، هر از گاهی و از نقاط یا نقطه ای، جرقه می زد و اغلب نیز با اقدامات پیشگیری کننده خنثی می گردیده است. درگیری های شغال تپه که به طور مسلحانه صورت گرفت، یک نمونه از آنهاست. حمله کمیته اسلامی علی آباد به روستاهای اطراف و به قتل رساندن 3 نفر از شوراهای جوان روستاها، از دیگر حوادث تلخ آن ایام می باشد. علاوه بر آن پاسداران اعزامی از مرکز و مازندران و گرگان، به طور مرتب به تحریک دهقانان زابلی می پرداختند و آنان را به تقابل و درگیری تشویق می نموده اند.

یکی دیگر از حرکت های پشت پرده ِ نیروهای قشری و سرکوبگر ِ حکومت اسلامی در مرکز، اعزام کردن برخی از آخوندهای جنگ افروز به منطقه و تبلیغات و تحریکهایی در جهت به تقابل کشاندن مردم منطقه بوده است. آنان مرتبا به بهانه هایی به منطقه آمده و در روستاها به تحریک زابلی ها می پرداختند و در داخل شهر گنبد نیز، محله های غیر ترکمن نشین را بر علیه ستاد و کانون می شورانده اند. هادی غفاری یکی از کسانی بود که چندین بار به گنبد سفر کرده و با راه انداختن راه پیمایی های تحریک آمیز، برای ایجاد درگیری توطئه می نمود.

در تابستان 58 سازمان فدایی و دیگر سازمان ها و احزاب سیاسی ایرانی در مقابل طرح ولایت فقیه و انتخابات مجلس خبرگان به موضع گیری می پردازند. هم سازمان فدائی و هم سازمان مجاهدین خلق، هر کدام با برداشت ها و استنباطات ویژه، شرکت خود را در آن اعلام می نمایند. حزب توده و حزب دمکرات کردستان ایران نیز با قافله همراه می گردند و شرکت خود را در آن مطرح می سازند. درست در این مقطع که آخرین مسئول اعزامی کمیته مرکزی سازمان به نام فریدون، موفق به یکدست کردن فعالیت های منطقه با سیاست های عمومی تر سازمان فدائی می گردد، از طرف ستاد مرکزی شوراها و اتحادیه دهقانی منطقه، برای شرکت در این مجلس اعلام آمادگی می گردد.

از آنجایی که ترکمنصحرا به عنوان منطقه ای ملی پذیرفته نمی شود و بر اساس سازمان بندی حکومتی، بخشی از استان مازندران تلقی میگشت، بدین خاطر، نمایندگان ترکمنصحرا فقط در صورت پیروزی در سطح استان مازندران، شانس ورود به این مجلس را داشته اند که امری غیر ممکن بوده است. توماج و حکیم مختوم که به سن واجد شرایط سی سال نیز رسیده بودند به همراه دکتر فردوس رودباری، از طرف سازمان فدائی کاندید اعلام می گردند. اکثریت قاطع رای ترکمنان در ترکمنصحرا ( حدود 130 هزار رای) به حساب آنان ریخته می شود. اما پیروزی در انتخابات ترکمنصحرا، هر چند به لحاظ روانی پیامدهای مثبتی را داشته است، اما تقسیم بندی حوزه انتخاباتی تحمیلی و غیر عادلانه، راه تاثیر گزاری ها از اینطریق را، اگر هم امکان می داشت، کاملا مسدود نموده بود.

حادثه دوم سیاسی که در اوایل پائیز 58 اتفاق افتاد، انتخابات شورای شهر گنبد می باشد. گنبد شهری است که به آن اهالی بسیاری از خراسان و شاهرود و آذربایجان و مازندران کوچ کرده اند. به دلیل قرار گرفتن این شهر در مرکز ترکمنصحرا، طبیعی است که ثقل اصلی این شهر میبایستی از ترکمنان باشد. اما از دوران پهلوی، سیاست حکومتی ها بر آن بوده است تا ترکمنان را از ارگانهای تصمیم گیرنده دور نگه بدارند. شورای شهر نیز صرفا حالت فرمایشی داشته است و از برگزیدگان ِ هیئت حاکمه عبارت می گردیده است.
در دوره استانداری آقای طباطبائی در تابستان 58 که فردی لیبرال منش و تا حدی مستقل از افراط گرایان مذهبی بود، طرح ایجاد اولین شورای شهر به مرحله اجرا در می آید. تولمی فرماندار گنبد، که برخلاف کمیته اسلامی، حساسیتی نسبت به فعالیت های دگراندیشان نداشت، از دو طرف مردم شهر، می خواهد تا به طور فعالانه و دمکراتیک در انتخابات شورای شهر شرکت بنمایند. انتخابات به شکل فراکسیونی انجام می گیرد که یکطرف آنرا نمایندگان ترکمنان تشکیل می داده است و طرف دیگر آنرا نیز غیر ترکمنانی که عمدتا در تحت کنترل کمیته اسلامی گنبد بودند.
این انتخابات با رقابت بسیار فشرده انجام گرفت و بعد از ساعت 12 شب، نتیجه آن نیز اعلام گردید. 7 نماینده ترکمنان با بیش از 60 درصد آرا به پیروزی رسیده بودند. اما بنا به مصلحت آنزمان، 3 نفر از نمایندگان انتخاب شده ترکمنان، داوطلبانه کنار می روند و به جای آنان 3 نفر از کاندیداهای کمیته اسلامی گنبد جای می گیرند. این ائتلاف تاریخی که در غیاب فریدون مسئول سازمان فدائی، تحقق یافت، قابلیت و واقع بینی فرهنگیان و معتمدین و دیگر فعالین سیاسی منطقه را اثبات می نماید.
4 نفر از نمایندگان ترکمنان عبارت بودند از آقای واحدی، آهنگری، حاجی تاتاری و معلمی بنام غفور از جنوب غربی گنبد. نمایندگان ائتلافی طرف مقابل را نیز آخوندی بنام حسینی، ابراهیم جاجرمی و اژدر فهیم تشکیل می داده است. هرچند به خاطر تحمیل جنگ و نفی حقوق ملی ترکمنان، این شورا کاری را از پیش نبرد، اما برای ترکمنان این درس را داد که تنها در گرو اتحاد گسترده و تشخیص حقوق ملی خودشان است که می توانند به نیرویی قابل حساب فرا رویند و در تعیین سرنوشت خود تاثیر گذار باشند.
.
پائیز و زمستان سال 58 یکی از حساس ترین ایام فعالیت های آندوره بوده است. از یکطرف حرکت ملی – دموکراتیک ترکمنها هم در عرصه ملی و فرهنگی فرازهایی را پیموده بود و هم در عرصه اجتماعی و بویژه با تثبیت سیستم شورایی در منطقه، در سطح ایران بر رویدادها تاثیر میگذاشت. جمهوری اسلامی که در فکر تثبیت سیستم حکومتی ولایت فقیه بود، هرگز نمی توانست این دوگانگی قدرت را تحمل بنماید و دیر و یا زود برای سرکوبی آن پیشقدم می گردید.
امکان مداخله مسلحانه حکومت و تدارکات سرکوبگرایانه آن مورد نا آشنایی در بین فعالین منطقه، ائم از کادرهای محلی ترکمن و نیروهای اعزامی سازمان از مرکزیت نبوده است. اما از آنجایی که درکها و گرایشات متفاوت، آدمها را از یکدیگر متمایز می نماید، عکس العمل ها در قبال تحمیل شدن جنگی دیگر نیز چه بسا متفاوت بوده است. بخش وسیعتر فعالین ترکمن که تجربه جنگ فروردین را نیز به چشم خود دیده بودند همانند آخون ولی محمد ارزانش، خواستار یافتن راه حل های سیاسی بوده و از کشیده شدن به درگیری و جنگ پرهیز می کرده اند. بدین خاطر، درست هنگام شعله ور شدن جنگ پاوه کردستان، وقتی بخشی از نیروهای ارتش و سپاه پاسداران راهی منطقه گردیدند، طیف مورد نظر مصمم بودند تا به شکلی رفع خطر بنمایند. بین بخشی از کادرهای اعزامی سازمان از مرکز نیز چنین روحیاتی مشاهده می گردیده است. بخشی از کادرهای آموزشی این سازمان که مسئولیت های جنبی تری را داشته اند، و تعدادی دیگر، که به میان توده های روستایی رفته و مسائل آنان را از نزدیک لمس میکردند، مرتبا نگرانی خود را از بوقوع پیوستن جنگی دیگر اعلام می کرده اند.

در مقطع جنگ پاوه، بخشی از نیروهای سرکوبگر به پادگان های گنبد و نوده منتقل شده بودند. استانداری مازندران رسما، اولتیماتوم آنان را به شکل ملایم تر به ما اطلاع داده بود. موضوع تحویل داده شدن ساختمان های مصادره شده از قبیل ساختمان فرمانداری ( ستاد) و کتابخانه ملی گنبد ( کانون فرهنگی و... ) و سالن پیشاهنگی ( پیشگام) به پیش کشیده می شود. چه باید کرد؟ جنگ و یا سازش و متارکه؟ کدام درست است؟. در جلسه فوق العاده منطقه ای که با شرکت کادرها و اعضای رهبری کننده تشکیل می گردد، از میان حدود 13 نفر از شرکت کنندگان در این جلسه که عبارت از 4 نفر مسئول اعزامی و 9 نفر از کادرهای بومی بودند، همه 9 نفر از فعالین منطقه، بر اصل ِ سازش و کنار آمدن رای دادند.
تاجایی که دقیقا بیاد دارم موضع روحانی مترقی آقای ارزانش و دیگر اهالی مورد اعتماد مردم ترکمنصحرا نیز چنین بوده است. در این جلسه تاریخی 4 نفر از نمایندگان مرکزیت سازمان در منطقه که عیارت بودند از: فریدون مسئول، قاسم و کریم و غدیر، که بعدا معلوم گردید، پنهان از توجه اعضاء، جلسات فراکسیونی تشکیل داده بودند، با سیاست سازش مخالفت می نمایند.

به دلیل ایجاد شرایط باز و دموکراتیکتر که از ثمرات فعالیت های گسترده مردمی است، مجموعه فعالین ترکمن، امکان آنرا داشته اند که در مقابل رای مرکزیت قرار بگیرند و در تصمیمات سرنوشت ساز، شرکت بنمایند. بر اساس این تصمیم دمکراتیک و تاریخی بود که به توماج ماموریت داده شد تا از طریق استانداری مازندران، سیاست مصالحه را پیش ببرد. بلافاصله ساختمان های ستاد، کانون و پیشگام تخلیه گردیدند و به دولت واگذار گردیدند. اما از وقوع یک جنگ خونین ِ دیگر نیز جلوگیری به عمل آمد.



هجوم سپاه پاسداران و ارتش اسلامی، وقوع جنگ دوم گنبد و
نقش سازمان فدائی در کشیده شدن به درگیری ها

قبلا اشاره گردید که، نهادهای دموکراتیک و شوراهای روستایی که در جریان تحولات منطقه ترکمن صحرا بوجود آمده بودند، عملا به بخشی از نهادهای اجرا کننده تبدیل شده بودند. این نهادها در واقع مانع تسلط کامل جمهوری اسلامی گردیده و روحیه مقاومت و اعتراض را در بین مردم بوجود می آوردند و عملا دوگانگی قدرت را در منطقه ایجاد نموده بودند. طبیعتا این دوگانگی قدرت نمی توانست دوام و ثبات طولانی تری را داشته باشد.

بعد از حذف دولت موقت و انتخابات اولین ریاست جمهوری که ارتش بازسازی شده را همراه داشت، حرکتی غیر از تقابل را نمی توان از جمهوری اسلامی انتظار داشت. این تقابل کی و چگونه بوقوع خواهد پیوست، موضوعی نبود که بسیاری از فعالین منطقه بدان توجهی نداشته باشند. بدین سبب نیز در هنگام شعله ور شدن جنگی دیگر در کردستان و گسیل شدن پاسداران و بخشی از ارتشیان به منطقه، با تاکتیک سیاسی و پذیرفتن سازش، از وقوع جنگی دیگر جلوکیری به عمل آمد. تاریخ ترکمنصحرا این سیاست درست و واقع بینانه را نمی بایستی فراموش بنماید.

در پائیز 58 هنوز در سطح ایران فعالیت های علنی سازمان های سیاسی ِ مخالف تحمل می گردید. حکومت اسلامی در موقعیتی نبود که سراسیمه دفاتر علنی نیروهای اپوزوسیون را ببندد. حتی سیاست های انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی چون تحمیل حجاب و مقنعه به بانوان در این مقطع بدرستی اجرا نمی شد و دانشگاهها هنوز به روش سابق اداره می گردیدند. می شود گفت که برای دادن مانور سیاسی و یافتن گریزگاههایی برای کشیده نشدن به جنگ صد البته وجود داشته است. اما سوال در اینجاست که آنموقع، کدام سیاست بر رهبری سازمان فدائی حاکم بوده است؟ چرا کمیته مرکزی این سازمان در آن شرایط سیاسی ایران که دفترش هنوز در میکده تهران باز بود و نشریه و اعلامیه هایش به طور علنی پخش می گردید و حتی امکان مذاکره و تماس مستقیم را با حکومتی ها داشته است، چرا به درگیری مسلحانه گنبد کشیده می شود؟: آیا سازمان فدایی، آگاهانه و با اتخاذ روشی تقابل گرا به استقبال جنگ می رفت؟

در پائیر 58 که حزب دمکرات در کردستان به نیروی اصلی رهبری کننده جنبش خلق کرد تبدیل شده بود، سازمان چریکهای فدایی نیز بر اساس سیاست ِ دفاع از آرمان های خلق های ایران، با سازمان دادن نیروهای مسلح هوادار خود، مترصد بود که با حزب دمکرات و سازمان کومله به رقابت بپردازد. فدائی ها، یک پایگاه کوچکتری هم در مرز ایران و عراق داشتند که ظاهرا برای تعلیمات نظامی در نظر گرفته شده بود، اما به دلیل نداشتن امکانات کافی و به خاطر بیگانه بودن با مسائل واقعی مردم کردستان، فعالیت این پایگاه شکل نمایشی داشته است.

در همان مقطع مورد نظر، کمیته مرکزی سازمان فدایی بر این تصمیم بوده است تا با قدرت نمایی و شاخ و شانه کشیدن در مقابل جمهوری اسلامی، خود را به عنوان یک سازمان پر طرفدار معرفی بنماید. این سیاست نه تنها سازمان کردستان را در بر می گرفت، بلکه برای ترکمنصحرا نیز چنین شیوه ای را در نظر گرفته بودند.

در ماههای آذر و دیماه 58، فریدون مسئول منطقه به کمک قاسم، مسئول ناحیه غربی ترکمنصحرا و کریم ناظر سازمان در امور دهقانی، تصمیم می گیرد تا به هر نحوی شده، سیاست مورد نظر را پیش ببرد. آنان شبه کودتایی خزنده و نامرئی را در درون سازمان منطقه راه می اندازند. ابتدا آن تعداد از اعضای سازمان را که از تهران و نقاط دیگر آمده و مواضع معتدل تری را داشتند، از منطقه اخراج می نمایند و جای آنان را به افراد جدیدتری از مرکز که عشق به سلاح داشتند، می دهند. سپس به سراغ فعالین ترکمن رفته و به جابجا کردن آنان می پردازند. وقتی از بابت مقاومت درونی مطمئن می گردند، سازمان منطقه را مطابق برنامه های مورد نظر به پیش می برند.

به نظر من، اشتباه رهبری سازمان فقط و فقط در این نبوده است که می خواسته آرمان و ایده و ارزش های معتقد بدان را تبلیغ بنماید! بلکه اشتباه آن بر این بوده است، که حساسیت زمان و الزامات واجب تر آنرا درک نمی کرد.
برای این سازمان مسائلی که با مسائل ترکمنصحرا ارتباطی نداشته و برای جنبش ملی – دمکراتیک خلق ترکمن بیگانه بوده است، وظیفه و سیاست اصلی تلقی می گردیده است.

در این دوره به حد بی سابقه ای از فعالیت ها پیرامون مسائل فرهنگی و ادبی و هنری ترکمنان کاسته می شود. فعالیت ها و جنب جوش ها صرفا به محور مسائل ارضی و طبقاتی سوق داده می شود. حتی برخی اساتید و تاریخ دانان ترکمن را که زندگی خود را در داخل و خارج رها کرده و جهت ِ خدمت به خلق خود به کانون مراجعه می نمودند، دست های مرموزی دفع می نماید. کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن را که درآغاز فعالیت ها، حرکتی در حد یک انقلاب فرهنگی را برای ملت ترکمن در ایران سازمان داده بود، از محتوا خالی کرده و به اطاقک روشنفکری سازمانی مبدل می نمایند. چه کسی و کدام بینشی مسبب آن است؟.

آری! سازمان می خواست سالگرد حرکت مسلحانه سیاهکل را به هر قیمتی در کردستان و ترکمنصحرا، هر چه باشکوهتر برگزار بنماید و با این عمل خود عظمت یک سازمان سیاسی چپ را به نمایش بگذارد. اما صحبت اینجاست! آیا در شرائط حساس و مرگزای ترکمنصحرا، که هر لحظه بوی توطئه و سرکوب مسلحانه از جانب رژیم اسلامی، به مشام می رسید و..و... باشکوه برگزار کردن گرامیداشت سیاهکل، می توانست سیاستی منطقی باشد؟.

سوال دوم این است که، در فاصله بین 18 تا 20 بهمن ماه 58 ، اطلاعات و سپاه رژیم که دائم در فکر ضربه زدن بوده اند، موفق به ربودن توماج و سه نفر از همراهانش می گردند. آیا در آن مقطع بحرانی که چاقوی تیز جلاد در زیر گلوی این عزیزان قرار داشت، سیاستی واجب تر از حفظ جان آنان می توانست در مرکز توجه ِ یک سازمان متعهد به آرمان خلق ها باشد؟

سازمان فدایی که امکانات تماس با حکومت اسلامی را حتی مدتها بعد از جنگ گنبد نیز داشت، برای آزادی ربوده شدگان به سیاستی فعالانه دست نزد. در عوض، سازمان به هر شکلی هم شده، هم در کردستان و هم در ترکمنصحرا، مراسم سالگرد شهدای سیاهکل را برگزار نمود. سرکوبگران که منتظر چنین صحنه هایی بودند، در همان روز با حمله به تظاهرات و تحصن اعتراضی، که مبتکرش سازمان منطقه بود، یک جنگ نابرابر دیگر را بر مردم ترکمن تحمیل می نمایند. که نتیجه اش سرکوب نهادهای علنی و به اختفا کشیده شدن ِ فعالیت های دمکراتیک در منطقه بوده است. چه کسی مسئول این جنگ است؟ آیا مخاطب قرار داده شدن پاسداران و ارتش به جنگ افروزی و جنایت، خطای اینچنانی ِ یک سازمان سیاسی را توجیه خواهد کرد؟

وقتی ارتش و سپاه پاسداران با تانک و توپ و نیروی مسلح ِ آماده، به ترکمنان حمله می نمایند، چطور و بر اساس کدام منطق، سازمانی که در منطقه فاقد تجهیزات نظامی و مهمات کافی بوده است، خلایق را به مقابله می فرستد؟ چه کسانی ضمن غارت منازل مردم، خانه ها را آتش می زند؟
و یا..... کدام مغز نظامی، مبتکر عقب نشینی در این جنگ نابرابر بوده است؟.
می گویند، سازماندهندگان عقب نشینی، در هنگام فرار، نه تنها بسیاری از مقاومت کنندگان را در جریان نمی گذارند، بلکه دهها نفر از زخمی ها را که در درمانگاه بستری بوده اند، به حال خود رها می کنند و می گریزند. چه کسی مسئول این همه رسوایی هاست؟..
سوالاتی مشابه هیچوقت از جانب سازمان و جناحین درگیر در این مسئله به مردم منطقه پاسخ داده نشده است. گوشه های تاریک و نهان جنبش ترکمنصحرا با سکوت و دفع وقت گذرانیده شده است. با توجه به ماهیت حکومت اسلامی که خود را در مرکز عدالت و حق قرار می دهد، کسی این انتظار را ندارد که: مقامات سرکوبگر آن به غارت وکشتار خود معترف گردند!. حتی بنی صدر که به عنوان فرمانده قوای نظامی دستور حمله را صادر نموده بود، در مصاحبات و نقل خاطره ها، گلیم خود را بیرون می کشد و گناهی را گردن نمی گیرد.

آیا با سکوت ابدی و مسکوت گذاشتن مسائل می شود، تاریخ یک ملت را انکار نمود؟ به نظر من نه، بلکه می بایستی صادقانه در مقابل مردم و تاریخ قرار گرفت و به اشتباهات و عملکردهای خطا آمیز خود اعتراف نمود، حتی 30 سال هم از آن گذشته باشد. بدون روشن کردن واقعیت ها و بدون شکافتن گره های موجود و بدون اعتراف به اشتباهات خود نمی توان انتظار درس گیری از حوادث تلخ را داشت.
فرخ نگهدار دبیر اول و مقام مسئول این سازمان و مجریان مستقیم مرکزیت سازمان فدایی در منطقه، در طول این سی سال هرگز همه حقایق را به مردم نگفته اند.

در جریان مناظره تلویزیونی که در یک طرف آن حکومتی ها: یعنی فلاحیان فرمانده ارتش، محسن رضایی فرمانده سپاه نشسته بود و در طرف مقابل: نمایندگان سازمان فدائی یعنی فرخ نگهدار و کشتگر و طاهری پور، طرح مسائل و چگونگی پیشبرد آن، حول منازعات دو طرف دور می زند تا طرح مسائل واقعی مردم منطقه. در این مناظره که بدون حضور نمایندگان واقعی ملت ترکمن ترتیب داده شد، چندان به ریشه های واقعی درگیریها اشاره نمی شود. حقوق ملی، فرهنگی و مدنی ترکمنها و نفی آن از جانب حکومت های ستمگر، برجسته نگردیده است، نحوه دستگیر شدن و شکنجه و تیرباران شدن توماج و همراهانش و بسیاری از قتل های دیگر، هرگز برای خانواده های آنان فاش نگردیده است.
کی و چه کسی این رازها را.... روزی... فاش خواهد کرد؟ خدا داند.

ت. آتابای
بیست ویکم بهمن ماه 1388

yaghtyturkmensahra@yahoo.com

1 Comments:

At ۲۴/۱۱/۸۷ ۰۲:۵۷, Blogger Unknown said...

با سلام
رفقا ، با اجازه لینک شما را در
لیست وبلاگهای بروز شده گذاشتم

 

ارسال یک نظر

<< Home