قومگرایی و هویتطلبی در آذربایجان
گفتوگوی «برای یک ایران» با مهندس شریعتمداری
تارنمای «برای یک ایران» در ادامهی گفتوگوی خود با صاحبنظران در باره مسائل قومی در ایران، اینبار پای صحبت مهندس حسن شریعتمداری نشسته است. مهندس شریعتمداری زادهی تبریز و فرزند آیتالله سیدکاظم شریعتمداری، از مراجع تقلید سرشناس ایران در دهههای ٤٠ و ٥٠ است. مهندس شریعتمداری سالهای پس از انقلاب را عمدتا در خارج از کشور و در آلمان بسر برده است. او از پایهگذاران «سازمان ملی جمهوریخواهان ایران» و «اتحاد جمهوریخواهان ایران» است و از رهبران این دو سازمان بشمار میرود. گفتوگو با مهندس شریعتمداری بهصورت مکتوب صورت گرفته است. با تشکر از ایشان که دعوت به این گفتوگو را پذیرفتند
تارنمای «برای یک ایران» در ادامهی گفتوگوی خود با صاحبنظران در باره مسائل قومی در ایران، اینبار پای صحبت مهندس حسن شریعتمداری نشسته است. مهندس شریعتمداری زادهی تبریز و فرزند آیتالله سیدکاظم شریعتمداری، از مراجع تقلید سرشناس ایران در دهههای ٤٠ و ٥٠ است. مهندس شریعتمداری سالهای پس از انقلاب را عمدتا در خارج از کشور و در آلمان بسر برده است. او از پایهگذاران «سازمان ملی جمهوریخواهان ایران» و «اتحاد جمهوریخواهان ایران» است و از رهبران این دو سازمان بشمار میرود. گفتوگو با مهندس شریعتمداری بهصورت مکتوب صورت گرفته است. با تشکر از ایشان که دعوت به این گفتوگو را پذیرفتند
برای یک ایران: آقای شریعتمداری، در آذربایجان در سالهای اخیر با یک نوع فزونی و حتی برآمد در گرایش به هویتخواهی و قومگرایی روبرو بودیم. در حالی که از بعد از سالهای ١٣٢٥ تقریبا میشود گفت گرایش قومگرایی در آذربایجان در یک فرایند تدریجی در حال فروکش بود. سئوال این است که در آذربایجان چه خبر است؟ و علت و ریشههای این برآمد تازه چهها هستند؟حسن شریعتمداری: واقعیت این است پاسخ سئوالات شما میتواند هر کدام موضوع تحقیق و مطالعه عمیقی باشد که نتیجه آن کتابها و مقالههای تخصصی فراوان است و از عهده یک تن و آن هم در فشردگی یک مصاحبه نخواهد آمد که حق مطلب ادا شود. شاید فقط بتوان در مورد بعضی از وجوه مهم چنین سئوالاتی پاسخی اجمالی داد. با توجه به این مقدمه نظرات خود را تقدیم میکنم.برای بررسی دقیقتر علل تاثیرگذار در روند هویتطلبی میتوان بطور خلاصه این عوامل را بصورت زیر دستهبندی کرد:عوامل جهانی١. جهانی شدن و عکسالعمل آن یعنی منطقهگرایی و هویتگرایی: جهانی شدن هرچند آثار تند و پردامنهی آن در کشورهای کمتر توسعهیافته و توسعهنیافته با شدت و حدت کمتری تاثیرگذار است ولی به علت بسته بودن جوامع این کشورها عکسالعمل این تاثیرات از کشورهای پیشرفته که روند جهانی شدن در آنها سریعتر است، به مراتب تندتر میباشد. جهانی شدن انسانها را به جهت یکسان شدن بیشتر نرمهای فرهنگی و اجتماعی و کمرنگ شدن هویت ملی و محلی سوق میدهد. عکسالعمل این جبر عصر جدید دو مولفهی مهم دینی و هویتی دارد. یعنی حس دینی و تعلق قومی عکسالعمل همه انسانهایی است که به نوعی آشفتگی دوران گذار را برنمیتابند و ترس از دست دادن تشخص ناشی از تعلقات دینی و قومی آنان را در حول این جریانات بیشتر متشکل و فشرده میکند. این عامل عمومی در ایران نیز اثر خود را داشته است و این شرایط فقط محدود به سطح عمومی کشور نیست بلکه در واحدهای کوچکتر از جمله آذربایجان نیز اثر آن قابل مطالعه است.٢. فروکش کردن دوران رمانتیسم انقلابی و ایدئولوژیهای جهانشمول در بین نخبگان اجتماعی: عصر جدید را شاید بتوان عصر افول ایدئولوژیهای جهانشمول دانست. افول تب انقلابیگری و سوسیالیسم در سطح جهانی و اسلامگرایی چپ انقلابی در ایران پس از انقلاب، فعالین سیاسی و اجتماعی و نخبگان ایرانی را که بتدریج قبلههای آرمانی خود را از دست میدادند به فعالیتهای جدید سوق داد و اغلب نخبگان آذربایجان نیز مساله زبان و هویت ملی را در مرکز توجه خود قرار دادند و در نتیجه کادر فکری و عملی لازم برای تحرک قومی این مساله فراهم شد.امروز شما در بین فعالین هویتطلب آذربایجان بسیاری از کوشندگان چپ سابق و مذهبیهای انقلابی گذشته را میبینید که در سازماندهی این حرکت بسیار کوشا و موثرند. هم چنین شالوده این طرز تفکر که بخاطر مسائل مهم سراسری دیگری چون پیروزی اسلام و یا مارکسیسم فعلا نباید مطالبات دیگر را عمده کرد بشدت ضربه خورده است و در بین فعالین سیاسی و اجتماعی و توده مردم طرفدار ندارد و به علت افول تفکر جهان شمول نیروی جاذبه بین مردم اقوام مختلف نیز به قوت سابق نیست.عوامل در سطح ملی١. عکس العمل سانترالیسم و حامیگرایی حکومتی: کافیست نگاهی به رشد بیرویه و روزافزون جمعیت تهران در پس از انقلاب اسلامی بیافکنیم تا مارا از ارائه هر استدلالی در زمینه مرکزگرایی بیبرنامه و بیرویه حکومت پس از انقلاب بینیاز سازد. اگر رشد جمعیت را پس از انقلاب تاکنون حدودا دو برابر بگیریم رشد جمعیت پایتخت در این عرض مدت حداقل ٤ تا ٥ برابر بوده است. (تقریب در محاسبه به این علت است که آمار دقیقی از جمعیت تهران در دست نیست) بنابراین با یک نگاه ساده میتوان قضاوت کرد که مرکزگرایی رشدی بین ٢ تا ٥/٢ برابر نسبت به دوره قبل از انقلاب داشته است. حامیگرایی حکومتی نیز باعث شده که علاوه بر تهران چند مرکز استان به نسبت مرفه مانند اصفهان، مشهد، شیراز، کرمان و... ایجاد شود.مردم مناطق دیگر به خصوص آذربایجان که بهترین نیروی انسانیشان را به علت کوچ به مرکز و دیگر استانها از دست میدهند و شاهد هزینه شدن حداکثر درآمد ملی در این نقاط هستند، از لحاظ انسانی و مالی از جمله بازندگان این سیستم متمرکز سیاسی هستند و آنها که به هر علتی در محل خود ماندهاند طبیعی است که معترض به این وضع باشند و ریشههای این تبعیض را در تبعیض نژادی و فرهنگی بدانند. هرچند این قضاوت عمومی از لحاظ علمی دقیق نیست ولی پارهای از عوامل قوی حقیقی و تاریخی را به همراه دارد که آسان از کنار آنها نمیتوان گذشت.٢. عدم سرمایهگذاری و پایین بودن سطح اشتغال: شکاف مرکز و حاشیه یکی از چند شکاف مهمی است که سیستم سیاسی موجود باعث تعمیق بیش از حد آن شده است و من در چند مقاله به این شکافها و دینامیسم آنها در سیاستگذاری آینده ایران اشاره کردهام و شاید بیمورد نباشد که اینجا اشاره کنم این شکاف از جمله تعیین کنندهترین آنها خواهد بود. نتیجه طبیعی این واقعیت که ایران را یک ابرشهر بنام پایتخت و چند کلانشهر مرفهتر بنام مراکز استانهای دارای حامی در نظام سیاسی ایران تشکیل میدهند این است که اغلب بودجه مملکتی در این شهرها بلعیده شده و یا سرمایهگذاری میشود و بقیه مناطق کشور درحالتی بشدت تبعیضآمیز از نظر سرمایهگذاری میباشند و در نتیجه ایجاد اشتغال بشدت پایینتری برخوردار هستند. این تبعیض بوسیله نخبگان آذربایجان و توده مردم مشاهده شده و باعث رنجش دائمی آنها میشود.٣. عدم برابری شانس ترقی اجتماعی: شانس ترقی اجتماعی در حاشیه نسبت به مرکز بسیار پایین است. یک معلم، یک مهندس یک پزشک با مراتب علمی و کاردانی معادل، صرفاً با قرار گرفتن در حاشیه مملکت بکلی ارزش اجتماعی پایینتری خواهند داشت و از مزایای مالی و امکانات ترقی بمراتب پایینتری برخوردار خواهند بود. این وضعیت چکیده نظام سیاسی موجود و حاصل طبیعی آن است. بنابراین هرکس امکان کوچ داشته باشد، اگر نه برای خود، دستکم برای ترقی فرزندان خویش میکوشد به مرکز کوچ کند. این کوچ، مرکز را به تورم نیروی کارآمد و حاشیه را به از دست دادن بهترین نیروهای متخصص دچار میکند و در نتیجه فاصله بین امکانات مرکز و حاشیه روزبروز بیشتر و شکاف حاصل عمیقتر میشود. سرمایهداران محلی نیز در کنار متخصصین همراه با سرمایه خود به مرکز کوچ میکنند و حاشیه علاوه بر فقر سرمایهگذاری دولتی، به از دست دادن روزافزون سرمایه عمومی و محلی خود نیز دچار میشود و این دور باطل همیشه ادامه دارد.عوامل محلی خاص آذربایجان١. زخم تحقیر فرهنگی: رفتار نسنجیده، تبعیضآمیز و همراه با تحقیر دوران پهلوی نسبت به آذربایجان که مرکز تجارت و ولیعهدنشین دوره قاجار و پیشتاز انقلاب مشروطیت بود و تحقیر زبان و فرهنگ غنی مردم آذربایجان، زخمی عمیق بر پیکر اجتماع آذربایجان نهاده است که متاسفانه با ادامه این تحقیرها در قالب جوکها، سریالها و کاریکاتورها در دوره جمهوری اسلامی این پندار را دامن زده که این رفتار فراتر از سیستم سیاسی حاکم و ریشه در فرهنگ فارسیزبانان دارد و نوعی تحقیر و تبعیض خودآگاه و سیستماتیک قومی برای پایین نگاه داشتن آذربایجانیان مستعد و فعال و فرادستی بناحق فارسیزبانان در عرصههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر آنان اعمال میشود. این تصور هرچند گستردگی کامل و شاملی در عموم آذربایجان ندارد و مخالفین بسیاری در بین مردم آذربایجان و نخبگان آنان دارد، ولی چون شواهدی در تاریخ معاصر در تقویت چنین ظنی در دسترس است پارهای از فعالین جداییطلب میکوشند از آن یک ایدئولوژی مهاجم قومگرا بسازند و این زخم را التیامناپذیر کنند.٢. زخم حذف و طرد: آذربایجان شاهد حذف و طرد بزرگان خود از نظام سیاسی مملکت بوده است. البته آذربایجان در همه شئون سیاسی، نظامی، اجتماعی، علمی و اقتصادی مملکت دخالتی انکارناپذیر داشته و بسیاری از نخبگان این نمادها را به جامعه تحویل داده است ولی این نخبگان بیشتر آنانی بودند که ویژگی خاصی در تعلق قومی و حمایت از آذربایجان و آذربایجانی از خودشان نشان نداده و فقط در سطح ملی به ایفای نقش پرداختهاند. آذربایجانی از رفتاری که نظام سیاسی با ستارخان، با خیابانی، با پیشهوری و بخصوص پس از انقلاب با آیتالله شریعتمداری صورت گرفت، به این جمعبندی کلی رسیده است که در سطح سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و در همه شئون جامعه مکانیسمی وجود دارد که نخبگانی را که آذربایجان خود را به آنان و آنان را به خود وابسته میداند حذف میکند. با هرکدام از شخصیتهای فوق عدهای از ما و عدهای از آذربایجانیها میتوانند موافق یا مخالف باشند ولی این مساله قضاوت کلی را در مورد این مکانیسم حذف عوض نمیکند. نتیجهای که از این رفتار سیاسی گرفته میشود حذف حامی در نظام سیاسی به معنی حذف آدربایجان از مرکز توجه و قرار دادن آن به عنوان موضوع تبعیض تلقی میشود.٣. خودآگاهی عمومی نسبت به اهمیت زبان مادری: جهانی شدن ارتباطات و امکان دسترسی به رسانههای عمومی ترکزبان کشورهای همسایه ایران و بالاتر بودن سطح آنها، باعث خودآگاهی آذربایجانیان در مورد قدرت زبان مادری و درجه انکشاف و پیشرفتگی آن در اقوام متناظر شده است. زبان ترکی که در آذربایجان یک زبان صرفاً شفاهی بود حال چون یک زبان پیشرفته و بالنده که دارای گرامر منظم، خط، گویش و گنجینه لغات روزآمد و همه عوامل یک زبان پویاست در دسترس عموم قرار دارد و این باعث ایجاد اطمینان به نفس و خودآگاهی عمومی نسبت به زبان مادری میباشد. اختلاف در گویش و یا لغات و گرامر زبانهای نزدیک به ترکی آذری، هیچ کدام نقش عمدهای در کاهش این خودآگاهی بازی نمیکنند بلکه حتی در بسیاری موارد باعث تغییر در گویش و لهجه بسیاری از نخبگان فرهنگی و اجتماعی در آذربایجان شدهاند. این خودآگاهی نسبت به زبان مادری و قدرت آن تبدیل به یک خواست عمومی برای برسمیت شناخته شدن این زبان شده است. این خواست فرهنگی در آذربایجان از هر خواست سیاسی و اجتماعی دیگری قویتر است و بیشتر عمومیت دارد. در حقیقت این خواست چنان عمومی است که حتی کارگزاران آذربایجانی نظام اسلامی نیز خود را با آن وفق داده و مروج و مبلغ آنند.عوامل سیاسی١. رشد روزافزون ترکیه به عنوان کشور مدل: ترکیه کشور همسایه ما همیشه در تاریخ سیاسی معاصر ایران نقش بخصوص و ویژهای ایفاء کرده است؛ از زمان امپراطوری عثمانی تا ظهور آتاتورک و سپس شکوفایی این کشور پس از انقلاب و مقایسه ناگزیر آن با کشور ما... به عبارت دیگر ترکیه نوعی کشور مدل برای ما بوده است و امروزه این کشور مدل اثر خاص خود را در افزایش اعتماد به نفس آذربایجانی در اتکا به کاردانی، درایت و سختکوشی خود بازی میکند.امکان آمدوشد بدون تشریفات و پرواز مستقیم بین ترکیه و آذربایجان و مسافرت فراوان و تجارت و سرمایهگذاری با توجه به همزبانی و سهولت مقررات آمد و شد تاثیر ویژهای را در محیط آذربایجان سبب شده است. بویزه که افکار پانترکیستی در ترکیه بتدریج رو به افول است و ترس مردم آذربایجان از این بابت کاهش یافته است. ترکیه مدرن بیشتر رو به اروپا دارد تا رو به شرق و این وجههای مترقی و ایدهآل به ترکیه داده است.٢. استقلال جمهوری آذربایجان: جدایی آذربایجان و استقلال آن پس از فروپاشی شوروی تاثیر مهمی در توده مردم آذربایجان نداشت ولی روشنفکران آذربایجانی، بخصوص گروههای افراطی آنان را شدیداً تحت تاثیر قرار داد. عدم وجود یک سیستم پیشرفته سیاسی در آذربایجان و گستردگی فقر و نابسامانی اجتماعی باعث شده این کشور نتواند رل یک کشور مدل را برای آذربایجانیان ایفا کند ولی این واقعیت که همزبانی باعث همدلی است را نمیتوان انکار کرد. ممکن است موافقین و مخالفین بسیاری از هر دو سوی قضیه در یکسانی و یا تفاوت نژادی آذربایجان ایران با جمهوری آذربایجان قلمفرسایی کنند ولی در مورد همزبانی زبانهای رایج کنونی و اشتراک لفظی و گویشی در سطح بسیار بالا نمیتوان شک کرد و این باعث نوعی احساس نزدیکی است که هرچند در وضعیت عادی نمیتواند دینامیسم کافی برای خواست بهم پیوستگی ایجاد کند و آن را در سطح فعالان افراطی محدود میکند، ولی در حالتهای بحرانی میتواند توان لازم برای ایجاد تغییرات سیاسی داشته باشد.٣. دخالت ایران در مسائل کشورهای همسایه و عکسالعمل آن: ایران از ابتدای انقلاب بیپروا و بدون محاسبهی عکسالعملهای خطرناک به دخالتی بیمهابا در کشورهای هممرز دست زده است. امروز دخالت ایران در افغانستان، عراق و نفوذ در شیخنشینها، بحرین و حتی شیعیان طائف در عربستان سعودی و سرمایهگذاری در گروههای مذهبی رادیکال در لبنان و فلسطین امر پنهانی نیست. ایران در آذربایجان و ترکیه نیز البته در سطح محدودتری مشابه همین رفتار را داشته است و در مورد آذربایجان با ارتباط صمیمانه و استراتژیک با خصم تاریخی آنان یعنی جمهوری ارمنستان، آنان را بیشتر تحریک به عکسالعمل نموده است. نتیجه این سیاستهای نسنجیده باعث تحرک آشکار کشورهای همسایه در تقویت گرایشهای قومی در ایران شده است. این مشکل در سراسر ایران وجود دارد و مختص آذربایجان نیست از اعراب جنوب گرفته تا بلوچها و ترکمنها تا آذربایجانیها و کردها و ... متاسفانه روزبروز شکل حادتری بخود میگیرد.٤. ناسازگاری جمهوری اسلامی با قدرتهای بزرگ جهان: جمهوری اسلامی خود را یک جایگزین نظری در مقابل قدرتهای بزرگ جهان و یک نامزد طبیعی و بدون چون و چرا برای پر کردن خلاء قدرت در منطقه خاورمیانه میداند و این خواست خود را با اقدامات مداوم نظامی، سیاسی، فرهنگی و دخالت در کشورهای دیگر ابراز میکند. عکسالعمل نظام جهانی در ابتدا سعی در به انزوا کشاندن ایران و سپس ایجاد بحران اقتصادی از طریق تحریمهای اقتصادی و ایجاد بحرانهای مختلف اجتماعی بر حول گسلهای مهم اجتماعی در ایران است. از جمله مهمترین گسلهای اجتماعی گسل مرکز و حاشیه و یا گسل وحدت ملی و مساله قومی است. این سرمایهگذاری در سطح محدود و آزمایشی انجام میشود ولی در شدت تاثیر آن در کنار عوامل دیگر در حال حاضر نباید مبالغه کرد.در یک حالت بحرانی فرضی مانند رودررویی آشکار نظامی البته تجزیه ایران نیز میتواند در دستور قرار گیرد. بخصوص که برخی از نیروهای منطقه این تئوری را عرضه میکنند که ایران با وسعت کنونی صرف نظر از نظام سیاسی حاکم بر آن، عامل عدم تعادل پایدار در منطقه است. این تئوری خطرناک میتواند در یک حالت بحرانی مفروض خریداران خود را در روابط جهانی داشته باشد.برای یک ایران: هم در زمان شاه و هم در دورهی حکومت جمهوری اسلامی ایران، نگاه و توجه به مناطق مختلف ایران هیچگاه یکسان و بدون تبعیض نبوده است. بنظر میرسد آذربایجان در قیاس با دورهی حاکمیت پهلویها خیلی بیشتر مورد بیتوجهی مسئولان حکومت قرار گرفته است. اولا دلیل این بیتوجهی چیست؟ ثانیا این امر تا چه حد در تقویب گرایشهای قومی در آذربایجان نقش داشته است؟حسن شریعتمداری: حکومتهای متمرکز اصولا بر اساس تبعیض بین مرکز و حاشیه بنا شدهاند. با گسترش امکانات حمل و نقل و گردش سرمایه و پول و تبادل اطلاعات، کارایی این نوع حکومتها روز بروز بیشتر زیر سئوال میرود. آگاهی عمومی نسبت به دهههای قبل بالا رفته و حاشیه ممالک مختلف نیز از قید زندگی روستایی رها شده و در نتیجه خواستار امکاناتی برابر با مرکز میباشد. ایران نیز از این امر مستثنی نیست. هر چند حکومت پهلوی نیز یک حکومت تمرکزگرا و ایدئولوژی آن مبنی بر دیکتاتوری ناسیونالیستی بود ولی اکثریت مردم ایران در آن دوره روستانشین و در نتیجه نسبتاً دارای توقعات پائینتر بودند و در برآورد خواستهایشان کم و بیش خودکفا. پس از انقلاب روزبروز نسبت شهرنشینان به روستائیان فزونی گرفته، درصد جمعیت جوان مملکت بالا رفته ، جمعیت فزونی یافته و در نتیجه سطح توقعات بالا رفته است. دسترسی بیشتر به رسانهها و اطلاعات و آگاهی از رفاه مردم ممالک مترقی خواستهها را به نحو تصاعدی فزونی داده است. از دیگر سو، رفاه نسبی در دوره پهلوی دوم و مدرنیزاسیون نسبی توقعات را تعدیل میکرد. اکنون فقر و عقبماندگی فرهنگی و تبعیض که هم در نتیجه تمرکز بیبرنامه است و هم در نتیجه نداشتن سیستم مدیریتی صحیح حتی در درون یک نظام متمرکز، فاصله مرکز و حاشیه را وحشتناک و گسل ناشی از آن را عمیقتر و اوضاع را بحرانیتر کرده است.در مورد آذربایجان علاوه بر عوامل فوق، مخالفت آذربایجانیان با ولایت فقیه و ترس حکومت از این سرزمین به علت اشتهار به انقلابی بودن و مبارز بودنشان و هم چنین عدم وجود روحانیون برجسته آذربایجانی در دورن سیستم حکومتی به عنوان حامی، باعث گسترش نگاه تبعضآمیز و همراه با کینه و حقد حکومت نسبت به این سرزمین است. این امری است که مردم آذربایجان از آن رنج میبرند و تبعیض در امکانات را با گوشت و پوست خود لمس میکنند.برای یک ایران: از اینجا میرسیم به یک سئوال دیگر: رابطه توسعه و قومیتخواهی و هویتطلبی و یا به نوعی مرکزگریزی. در این باره چه میتوان گفت؟حسن شریعتمداری: مسلماً در کشورهای توسعه یافته و در نظامهای غیرمتمرکز که دارای مدیریتی صحیح در اداره امور کشور باشند این احساس تبعض و یا مرکزگریزی بسیار کمتر است. اصولا در پارهای از نظامها مراکز چنان کمرنگاند و با بقیه فرق ندارند که مرکزگریزی معنی پیدا میکند. البته هویت خواهی یک بعد معنوی هم دارد که در پاسخ به پرسش نخست شرح داده شد و عوامل آن ربط چندانی به توسعه ندارند و حتی در بسیاری از کشورهای توسعه یافته نیز بچشم میخورند. در حالت عادی این تنوع هویتی نه تنها خطر نیست بلکه باعث باروری و غنای فرهنگی هر مملکتی میباشد.برای یک ایران: رابطه دموکراسی و قومیتخواهی: برخی براین نظرند که مطالبات قومی در امتداد دموکراسی است و با تعمیق و گسترش آن قابل دسترسی است و نگرانند که در این دورهی گذار و پیشادموکراسی، جنبش دموکراسیخواهی در ایران زیر آوار مطالبات قومی خفه شود. آیا این نگرانی بجاست؟حسن شریعتمداری: این نگرانی بجاست زیرا مطالبات قومی میتواند تبدیل به یک ایدئولوژی ناسیونالیستی شود که براساس کینه قومی و برتریجویی بنا میشود که ربطی به دموکراسی ندارد. ولی باید توجه داشت که عدم توجه عاطفی به مطالبات قومی و درگیری منفی و سلبی با آن و سعی در انکار این مطالبات، خود مناسبترین زمینه را در اختیار گروههای جداییطلب قرار میدهد که مطالبات قومی را تبدیل به یک ایدئولوژی خطرناک قبیلهگرا و شووینیستی نمایند و کینه قومی را اساس سیاستورزی خود قرار دهند. نیروهای سیاسی و متفکرین اجتماعی در ایران باید خواستهای اقوام و عدم تمرکز و آزادی فرهنگی و دینی را در مرکز توجهات خود قرار دهند و نسبت به آن حداقل به اندازه خواستهای دموکراتیک سراسری حساس باشند. اکثریت اقوام افرادی معتدل و میانهرو هستند. نیروهای سیاسی معتدل و معتقد به دموکراسی باید با توجه به خواستهای منطقی آنان، آنان را جذب نمایند و وارد گفتوگویی سازنده با آنان شوند. ترس از تجزیه و جدایی نمیتواند اساس سیاستهای اپوزیسیون را تعیین کند. اپوزیسیون دموکرات ایران باید سیاستی ایجابی و همراه با برنامه عملی در جهت خواستههای قومی داشته باشد.برای یک ایران: تقویت گرایش هویتطلبی در آذربایجان ما عمدتاً به دورهی پس از پیدایی جمهوری آذربایجان مربوط میشود. تاثیر تشکیل جمهوری مستقل آذربایجان در رشد هویتطلبی میان آذربایجان ایران چگونه بوده است. آیا گرایش هویتطلبی در آذربایجان از خارج هم نیرو میگیرد؟حسن شریعتمداری: هویتطلبی در همه منطقه ما از اواخر جنگ اول و شاید کمی قبل از آن پاگرفت و انعکاس ناسیونالیسم اروپایی بود. فرضیههایی وجود دارد که اصولا قفقاز و ارامانات در دوره استالین جمهوری آذربایجان نامیده میشد تا مقدمه تجزیه آذربایجان ما فراهم شود. ولی باید توجه داشت که در خود جمهوری آذربایجان آن موقع نیز احساسات ناسیونالیستی حادی جریان داشت که در قالب اعتقاد به مارکسیسم خود را پوشانده بود. ارتباط معنوی بین مردم این مناطق همیشه و بطور بسیار قوی وجود داشته است. فراموش نکنیم که در صدر مشروطیت متجاوز از دوازده هزار تبعه ایرانی ترکزبان در ممالک قفقاز میزیست و باکو از مراکز فعالیتهای روشنفکرانه به نفع دموکراسی و مشروطیت در ایران بود. تاثیر نشریات منتشر شده در باکو، گنجه و نخجوان و فعالیتهای سیاسی آنها در اوضاع ایران در اواخر قاجار بسیار برجسته است. ورود ناسیونالیسم به شرق احساس ملیتگرایی را در درون اقوام مختلف برجسته کرد. این احساس عمومی مورد بهرهبرداری حکومت وقت شوروی و باقراف شد تا در ایران نیز اعمال نفوذ نمایند ولی زمینه این احساس عاطفی اگر وجود نداشت مسلماً استفاده سیاسی نیز از آن بیثمر بود. در شرایط عادی آذربایجانیها نشان دادهاند که خود را از هر ایرانی ایرانیتر میدانند. آذربایجانی به قدری در همه ایران برای خود منافع و پایگاه ایجاد کرده که بسیار بعید و در شرایط استثنایی است که بتوان تصور کرد اندیشه جدایی در بین آذربایجانیها پایگاه اجتماعی پیدا کند. این نوع افکار همیشه در گروههای کوچک سیاسی مطرح شده و از حدود فعالین سیاسی به بیرون تجاوز نکرده است. آنچه در آذربایجان امروز مطرح است خودآگاهی نسبت به هویت و زبان مادری است که عمومیت یافته است. آذربایجانی خود را کمتر از هیچ قومی نمیبیند و بدنبال یافتن سیستمی است که این یکسانی و مساوات حقوقی و برابری شانس اجتماعی و احترام به فرهنگ و زبان خود را در آن تامین نماید. با جمهوری آذربایجان نیز میتوان بدون ترس و واهمه مراودات سازندهای برقرار کرد. پیش شرط این کار تنشزدایی از روابط حکومتی است که البته در دست دولتمردان طرفین است. یک رابطه متوازن و معقول بین سیاستهای ایران نسبت به ارمنستان و آذربایجان میتواند اثر بسیار مثبتی در این امر داشته باشد.برای یک ایران: "دموکراسی برای ایران، خودمختاری برای کردستان" شعار سالیان دراز حزب دموکرات کردستان ایران بود. این شعار اما چند سالی است که محو شده، حتی حذف شده. این، همزمان است با تحولات حاد در منطقهی ما. آیا شما تحولی در سمتگیری عمومی احزاب قومی میبینید؟ حسن شریعتمداری: احزاب قومی خود را در موقعیت ویژهای مییابند. از یکسو چالش ایران با غرب و تحولات منطقه فرصتهایی در اختیار آنها نهاده است، از سوی دیگر تجربیات تاریخی مختلف و عدم اقبال گستردهی مردم از شعار جداسری در این مناطق و حساسیت اکثر کشورهای بزرگ منطقه نسبت به موضوع جدایی باعث شده تا رفتاری توام با احتیاط داشته باشند. تا آنجا که به حزب دموکرات مربوط است آنها خواست یک ایالت قومی کرد و خودمختار را صراحتاً مطرح میکنند اما تاکید دارند که همهی این امتیازات را در داخل مرزهای ایران میخواهند. همه احزاب کرد، کردها را صرفنظر از اینکه در کدام کشور ساکناند یک ملت بزرگ ولی چندپارچه میدانند اما خواست یکی شدن را در نزدیکمدت به مصلحت خود و عملی نمیبینند. آنان برای رسیدن به این آرزو حتی با احزاب همتای خود در منطقه منافع مشترک نداشته و استراتژی واحدی را نمیتوانند تعقیب کنند.آنچه به ما ایرانیان مربوط است، ما فقط با جذابتر کردن زندگی در ایران برای اقلیتهای قومی و افزودن شانس ترقی و امکانات و رفاه و دموکراسی و اشتغال حداقل نسبت به همسایگان میتوانیم اطمینان داشته باشیم که نه تنها آنان خود را از ما جدا نخواهند کرد بلکه جاذبه فرهنگی ما نسبت به آن سوی مرزها بیشتر خواهد بود و ما در سراسر مرزهای خود هموندانی را خواهیم داشت که روابط عاطفی مثبتی با ایران خواهند داشت. در صورت عکس، یعنی شکوفایی بیشتر فرهنگ و اقتصاد و سیاست در کشورهای همسایه، بدیهی است جهت جاذبهی قومی نیز معکوس خواهد بود.برای یک ایران: به نظر شما اجزاء یک سیاست درست از سوی دولت مرکزی در برابر مناطق قومی و مطالبات قومی چه میتواند باشد؟حسن شریعتمداری: یک سیاست صحیح از سوی دولت مرکزی در کوتاه مدت، یک سیاست بینالمللی و منطقهای عاقلانه است که محیط ملتهب و تنشهای حاد را آرام نماید و این چیزی است که از چنین نظامی متاسفتانه بعید است و مستلزم بازنگریهای اصولی و اساسی در سیاست خارجی و انتظارات و امیدها و جاهطلبیهایی است که نتیجه آنها افزودن ناآرامی در منطقه و رویارویی با غرب و در نتیجه عدم تعادل داخلی است. ولی در میان مدت و درازمدت راهی جز تمکین به و پذیرفتن حقوق یکسان برای ایرانیان از هر نژاد و قوم و آئین و مذهب و استقرار یک نظام مبتنی بر حقوق بشر و دموکراسی و حرکت به سمت عدم تمرکز اداری نیست. در درازمدت این نظام غیرمتمرکز اداری باید به سمت یک نظام غیر متمرکز حقوقی و اداری یعنی یک فدرالیسم ارتقاء یابد. مساله اقوام فقط مساله حکومت ایران نیست. همه اقوام ایرانی باید یکسانی با دیگران را تمرین کنند و بپذیرند. تبدیل مساله قومی به یک ایدئولوژی ناسیونالیستی از طرف اقوام مختلف در حقیقت در بطن خود نپذیرفتن برابری با دیگران و قائل شدن ویژگی و برتری برای خود و نژاد خود است. تقسیمات تاریخی و فدرالیسم قومی میتواند شامل چنین نگاه عقبماندهای باشد. فدرالیسم آینده ایران باید براساس کارایی واحدهای جغرافیایی تنظیم شود. خوشبختانه استانهای ایران از لحاظ تاریخی خود بنام اقوام ساکن در آن نامگذاری شدهاند و ما در ایران احتیاج نداریم تا از خود تقسیمات کشوری مجعولی بسازیم. کافی است استانهایی را که در طول حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی به چند پاره تقسیم شدهاند دوباره به وضعیت تاریخی آنها برگردانیم. در نقاط مورد اختلاف دو قوم میتوان از طریق رفراندوم در شهرها تعیین نمود که اکثریت ساکنین مثلاً مهاباد میخواهند در استان آذربایجان بمانند یا به کردستان ملحق شوند. به هر صورت این پروسه درازمدت و متعلق به زمانی است که در ایران یک دموکراسی جاافتادهای با نظام اداری غیرمتمرکز حاکم باشد. اگر شرایط بطور پیشرس به ما تحمیل کند که با عجله به این کار اقدام کنیم معلوم نیست نتیجه مطلوب باشد.آنچه که مهم است ایجاد یک وفاق ملی و بستر فرهنگی مناسب برای پذیرش چنین برابری اصولی و اساسی بین افراد مرکز و حاشیه است. به گمان من مانع این برابری فقط حکومتها نیستند. حکومتها خود از فرهنگ عمومی فرمان میبرند و زائیده آنند. این فرهنگ ملی است که قبل از هر چیز باید مورد بازگشایی و مداقه و تغییر و بازبینی قرار گیرد
بر گرفته از سایت: ایران امروز
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home