برای آشنا شدن با نظریات یکی از روحانیون مجلس، مطالعه مطلب زیر توصیه می شود
پاسخهاي محسن كديور به پرسشهاي شهروند
از سایت امروز -
از میان کسانی که به عنوان روشنفکر دینی شناخته می شوند، دکتر محسن کدیور شاید بیش از دیگران در مطالعات سنتی وقت صرف کرده است. رابطه روشنفکران دینی و سنت گرایان ایرانی تا کنون چندان حسنه نبوده است. نظرات کدیور در باره سنت گرایی را می توان فتح بابی در گفتگوی روشنفکران دینی و سنت گرایان دانست
□ به گمان بسياري بنيادگرايي جديد مولود نگاههاي سنتگرايانه به دين است. رابطه اين دو از نظر شما چيست؟ سنتگرايان اين ادعا را رد ميكنند. اما به راستي پيامد سياسي و اجتماعي سنتگرايي چه ميتواند باشد؟
■ قبل از هر نوع قضاوتي ميبايد مراد از واژههاي «بنيادگرايي» و «سنتگرايي» را به دقت معين كرد. به نظر ميرسد موافقان و مخالفان ادعاهاي مطرح شده در سوال، معناي يكساني از اين واژهها اراده نميكنند. بهعلاوه هر دو واژه اختراع و اصطلاح شناخته شده جوامع مدرن غربي است، اما در جوامع شرقي ـ به ويژه اسلامي و بالاخص ايران ـ نه اصطلاحات جا افتادهاي است، نه به همان معنا و مدلول مصطلح در غرب به كار ميرود
بنيادگرايي يا بنيادانديشي يا اصولگرايي(FUNDAMENTALISM) در الهيات پروتستان مسيحي يك واژه شناخته شده است كه مدرنيته و شئون آن را امري شيطاني دانسته، خواستار بازگشت به اصول اوليه مسيحيت و احياي عالم گذشته ديني است. اين جريان عكسالعملي در مقابل الهيات ليبرال يا الهيات آزاديبخش (LIBERAL THEOLOGY) بود. متألهان ليبرال تفسيري كاملا عقلي از دين ارائه كرده بودند و با حذف هر آنچه خلاف عقل ميپنداشتند از جمله اسرار، رموز و باطن مسيحيت، عملا دين را به اخلاق تحويل كرده بودند
بنابر همين تحليل مفهومي، در مسيحيت پروتستان، بنيادگرايي مولود الهيات ليبرال و به زبان ديگر زاييده تجددمآبي متألهان پروتستان است. بنيادگرايان در مواجهه با انديشه عقلگراي ليبرال، بازگشت به متن مقدس (انجيل) و احياي شريعت به غفلت رها شده را تجويز ميكنند و در اقامه اصول مسيحيت در جامعهاي كه با مدرنيته و دلباختگان بهظاهر ديندارش از ضوابط ايماني و الهي منحرف شده است، از اعمال فشار و خشونت نيز رويگردان نيستند
واژه بنيادگرايي از حدود دهه دوم قرن بيستم در آمريكا در حوزه ادبيات مسيحيت پروتستان استعمال شد و از دهه 70 همين قرن، درباره جريانهاي مشابه در ديگر اديان از جمله يهود و هندوئيسم به كار رفت. از دهه اخير قرن بيستم، يعني در كمتر از 20 سال، به شكل مشخص در مطبوعات آمريكايي و سپس در ديگر محافل غربي واژه بنيادگرايي اسلامي (ISLAMIC FUNDAMENTALISM) به كار گرفته شد و اخيرا از واژه اسلامگرايي (ISLAMISM) نيز به همان معني و مدلول استفاده ميكنند
ويژگيهاي اصلي كه در استعمال واژه بنيادگرايي (از جمله بنيادگرايي اسلامي) در فرهنگهاي مدرن اراده شده است عبارتند از: تفسير قشري از كتاب مقدس، ظاهرگرايي و انكار باطن ديانت، بيتوجهي به ماهيت مدرنيته، رجوع به سنت ديني، ادعاي انحصار در نجات بخشي خداوند در پيروان يك دين خاص، تفسير ايدئولوژيك از دين، تاكيد فراوان بر عمل ولو خشن (نوعي ACTIVISM)، سوگواري بر گذشته طلاييِ دينيِ از دست رفته و كوشش براي احياي دوران ماضي در زمان حال
مصاديقي كه در مطبوعات و حتي محافل علمي مدرن براي بنيادگرايان اسلامي ذكر ميشود (بدون بحث در صحت و سقم انتساب) عبارتند از جريان اخوانالمسلمين و بهطور مشخص سيد قطب در مصر، جريانهاي جهادي در فلسطين و لبنان، مشروعه خواهان و فدائيان اسلام در ايران قبل از انقلاب و حكام جمهوري اسلامي و جريانهاي مشهور به اصولگرا در ايران پس از انقلاب، جريان القاعده با چهرههايي از قبيل بنلادن و زرقاوي
از سوي ديگر، سنتگرايي(TRADITIONALISM) واژهاي غيرژورناليستي است و در محافل علمي به انديشه متفكراني از قبيل رنه گنون، آناندرا كوماراسوامي و فريتهوف شوان اطلاق ميشود كه با درك ماهيت مدرنيته، منتقد جدي آن هستند و به دنبال احياي سنت (TRADITION) يا حكمت جاويدان (SOPHIA PERENNIS) و برتري امور فوق طبيعي بر زندگي مادياند. اگرچه مهمترين متفكران اين حلقه مسلماناند (از قبيل گنون، شوان، بوركهارت، لينگز و نصر) اما سنتگرايي به وحدت متعالي اديان ميانديشد و با دين و آيين خاصي پيوند اخوت نبسته است و عملا از غايت معنوي همه اديان الهي دفاع ميكند
سنتگرايان اگرچه در محافل آكادميك جهان مدرن شناخته شدهاند و در ميان پيروان اديان مختلف، از جمله مسلمانان تحصيل کرده پيرواني دارند، اما به لحاظ كمّي و تاثيرگذاري اجتماعي و سياسي – حداقل در ايران -، چندان جريان مطرحي نيستند. بسيار بعيد ميدانم بنيادگرايان مسلمان (به آن معنايي كه در ادبيات معاصر غرب استعمال ميشود) اصولا با آراي سنتگرايان (باز به همان معناي مصطلح غربي) آشنا باشند يا آنها را مطالعه كرده باشند، چه برسد كه بنيادگرايي و فعاليتهاي سياسيـ اجتماعي آنها معلول آراي سنتگرايان باشد. اينكه در محافل آكادميك و در ميان نخبگان نقدهاي جدي سنتگرايان به مدرنيته زمينهگستر رشد ديگر جريانهاي منتقد مدرنيته از جمله بنيادگرايان باشد،البته قابل انكار نيست
اما در ايران، غالبا جريان مقتدر و نافذ سنتي با جريان سنتگرايان (TRADITIONALISTS) خلط ميشود. مراد از جريان سنتي در ايران مسلماناني هستند كه نگاهي سنتي، ارتدكس و محافظهكارانه به دين دارند، به شريعت و ظواهر دين بهاي فراوان ميدهند، به نجات انحصاري مومنان بلكه پيروان فرقه ناجيه باور دارند، به دنبال احياي رسوم مقدس صدر اسلام در زمانه خود هستند، ضمن آن كه درك عميقي از مدرنيته نيز ندارند با آن ميانه خوشي هم ندارند، اما چندان ايدئولوژيك هم فكر نميكنند و از عملگرايي افراطي (ACTIVISM) خشن نيز حمايت نميكنند. اصولا داعيه سياسي خاصي ندارند و به يك معني عملا سياسي نيستند. اين انديشه در ميان مسلمانان پيروان پرشماري دارد و در ميان حوزههاي علميه و روحانيون نيز چنين انديشهاي در اكثريت است
با اينكه اكثر ويژگيهاي برشمرده درباره بنيادگرايان (به اصطلاح رايج مدرن) درباره ايشان صدق ميكند، اما نميتوان آنها را همراه و موافق و سازگار با امثال القاعده و بنلادن دانست. اگر ايشان را بنيادگرا بنامند، به خطا رفتهاند. اگر قرار است با اصطلاحاتي كه در غرب درك شود سخن بگوييم بايد از مسلمانان ارتدكس يا محافظهكار استفاده كنيم، نه بنيادگرا و نه حتي سنتگرا
مسلمانان سنتي را نميتوان به معناي مصطلح سنتگرا (TRADITIONALIST) ناميد، زيرا معناي سنت در بين اين دو جريان واقعا متفاوت است. مراد از «سنت» در ميان مسلمانان سنتي (ارتدكس، محافظهكار) يا سنت نبوي (ميراث ديني به جا مانده از پيامبر) است يا بزرگتر از آن، متون مقدس ديني (اعم از كتاب و سنت نبوي و سيره ائمه) و آراي اجماعي علماي مسلمان بالاخص فقها و متكلمان. اما سنت(TRADITION) از ديدگاه سنتگرايان يعني اصول ازلي و متعالي فاقد صورت و زمان كه صوَري از آن حكمت ازلي و ثابت، در طول زمان مجسم ميشود. سنت همه شئون و ساحتهاي عالم و آدم سنتي را به منشأ ماورائي وصل مي كند. اين «سنت» اعم از دين است و اديان مختلف مي توانند جلوه هاي تحقق آن باشند. در اين معنا از سنت، وحي پل اتصال امر نامتناهي به جهان متناهي است. همه آنچه در دورن پيشامدرن جريان داشته عالم سنتي است و مدرنيته ضد سنت به اين معني است. به هر حال سنت به معناي سنتگرايياش اعم از سنت به معناي مصطلح ديني است
براي اينكه فرق دو جريان فوق (مسلمانان سنتي و مسلمانان سنتگرا) بيشتر مشخص شود، ميتوان گفت علم كليدي در دسته اول فقه است، حال آنكه علم كليدي در دسته دوم عرفان است. مسلمانان سنتي شريعتمدارند و اهل ظاهر ديانت، اما مسلمانان سنتگرا عارف مسلكاند و اهل باطن ديانت. واژه «سنت» در اين دو جريان، مشترك لفظي و عموم و خصوص مطلق و چه بسا عموم و خصوص منوجه است. اكثر فقيهان و مفتيان و مراجع تقليد و روحانيون و وعاظ و اهل منبر و محراب مسلمان سنتياند، اما يقينا سنتگرا (به معناي مصطلح) نيستند. حتي با اطمينان ميتوان گفت اكثر آنها آثار سنتگرايان مسلمان را نيز نخواندهاند، بلكه اصولا ماهيت مدرنيته و لوازم آن را نشناختهاند و در اين باب قضاوتي ظاهري دارند
□ همين گروه سنتي، همانطور كه گفتيد اكثريت عددي جامعه را تشكيل ميدهند و مطمئناَ نميتوانند گرايش سياسي نداشته باشند. آيا فكر نميكنيد اين گروه با توجه به عقايدش آمادگي بيشتري براي فعاليتهاي اجتماعي و سياسي محافظهكارانه يا حتي بنيادگرايانه داشته باشد؟
■ در تتمه پاسخ به پرسش قبل اضافه کنم که بنيادگرايي (به معناي مصطلح غربياش) بيشتر با اسلام سنتي قرابت دارد، نه با اسلام سنتگرا يا سنتگرايي ديني يا سنتگرايي. فعاليتهاي عنيف سياسي بيشتر به فتواي فقيهان نياز دارد تا به طريقت صوفيان و سلوك عارفان. هر چند معتقدم بسياري از فقيهان بصير سنتي و عالمان مذهبي كه حفظ ظواهر شريعت را بزرگترين وظيفه ديني خود ميدانند راه و روش خشونتباري كه در آن خوف تلف جان و مال بيگناهان باشد و به وهن اسلام بينجامد را نه تنها تجويز نميكنند، بلكه صريحا تخطئه ميكنند. قاطعانه ميتوان گفت بخش اعظم مسلمانان سنتي و به ويژه اكثريت فقيهان و مفتيان مذهب در ايران (به معناي مصطلح غربي) بنيادگرا نيستند، هر چند نميتوان انكار كرد كه جريان نظري و عمليِ رسمي به معناي ياد شده بنيادگراست
مسلمانان سنتي با هر نظام سياسي كه امكان مومنانه زيستن را براي آنها فراهم كند و ظواهر شريعت را رعايت كند، كنار ميآيند. اسلام سنتي سوداي حكومت و زمامداري ندارد. با نظريه حكومت ديني و ولايت فقيهان نيز تلازم ندارد. بيشتر دغدغه انجام وظايف شرعي در حوزه شخصي خود را دارد و در حوزه عمومي به مقدورات و ظواهر بسنده ميكند. تنوع حكومتها و نظامهاي سياسي در جوامع اسلامي كه اكثريت شهروندانشان را مسلمانان سنتي تشكيل ميدهند قرينهاي بر اين مدعاست
براي درك بيشتر تفاوت دو جريان سنتي و بنيادگراي اسلامي مي توان گفت مرحوم آيت الله بروجردي بزرگترين نماينده اسلام سنتي در نيم قرن اخير در ايران بوده اند. مرحوم نواب صفوي را مي توان يكي از شاخص ترين چهره هاي اسلام بنيادگرا در ايران معرفي كرد. فاصله اين دو جريان انصافا فراوان است
به نظر ميرسد مسلمانان سنتگرا TRADITIONALISTS) ) نيز در اين مورد به مسلمانان سنتي شباهت دارند و همانند عارفان و صوفيان بيشتر دغدغه باطن و سلوك و طريقت دارند تا سوداي ظاهر دين و نظام سياسي و اجتماعي
بنيادگرايي (به معناي مصطلح غربياش) يقينا مولود سنتگرايي (مصطلح) نيست، مولود مستقيم اسلام سنتي (ارتدكس، محافظهكار) نيز نيست. اگرچه با آن قرابت بيشتري دارد، آنچه در تولد اين منش و روش تاثير بيشتري داشته است، تحقير شدن مسلمانان از سوي سلطهگران مدرن است. نوعي عكسالعمل متعصبانه و گاه خيرخواهانه، اما غيرعميق و قشري در مقابل نظام سلطه مدرن است. علت را رها كردن و معلول را تقبيح كردن بيخردي است. نظام سلطه مدرن كه انسانيت و اخلاق و ديانت را در زير ثقل منافع مادياش لِه ميكند بيش از بنيادگرايي ديني از جمله اسلامي شايسته سرزنش و تقبيح است
اگر در جوامع پيراموني، بنيادگرايي به شدت آنچه در غرب رايج است تقبيح نميشود، از فرط نفرتي است كه از نظام سلطه مدرن از جمله هيات حاكمه آمريكا در جهان وجود دارد. اكثريت مسلمانان خطر بالفعل جهاني براي اخلاق و صلح و امنيت جهاني را نظام سلطه مدرن ميدانند، اگرچه از بنيادگرايان مسلمان نيز دل خوشي ندارند و به آنها نيز خوشامد نميگويند
اما در پاسخ به پرسش اخير مي توان گفت كه مسلمان سنتي اگر از پوسته تكاليف شخص شرعي بدر آيد و در حوزه عمومي احساس تكليف كند و گرايش سياسي پيدا كند، اگر عالمانه و با عنايت به تمامي ظواهر شريعت و ضوابط فقهي پيش رود، به لحاظ سياسي غالباً مسلمان محافظه كار (CONSERVATIVE) به اصطلاح رايج مدرن خواهد بود. اينكه ميگويم غالبا به خاطر آن است كه ما در ايران مسلمانان سنتي غير محافظه كار هم داريم، كه چه بسا بتوان آنها را مسلمان سنتي اصلاح طلب(REFORMIST) ناميد، از قبيل آيت الله منتظري و مرحوم آيت الله مطهري
و اگر به برخي ظواهر بسنده كند و احكام جهاد و امر به معروف و امثال آنرا بدون احكام احترام الزامي دم و عرض و مال و ناموس بيگناهان برجسته كند و تحصيل و حفظ قدرت به هر قيمت براي اقامه ظواهر شريعت را تكليف شرعي عيني فوري خود بپندارد، حاصلش مسلمان بنيادگرا خواهد بود. بنيادگرائي علاوه برآنچه پيشتر گفتم نتيجه منطقي عدم اشراف به ابعاد رحماني دين، علم ناقص و جهل مركب به ضوابط شرعي و نشاندن برخي فروع مشروط بجاي اصول مطلق است. متأسفانه بايد اذعان كرد كه نگاه جاهلانه، مقدس مآبانه و عمل گرايانه به اسلام سنتي به بنيادگرائي اسلامي منجر مي شود. در اين مسئله عالمان سوء كه ميرزاي نائيني در كتاب تنبيه الامه از آنها به «عمله استبداد ديني» ياد مي كند بيشترين سهم را دارا مي باشند
□ همانطور كه گفتيد بنيادگرايي واكنشي به جهان مدرن است. نقد سنت گرايان بر مدرنيته براي اين گروهها ايدئولوژي فراهم نميكند؟
■ منكر امكان آن نيستم. اما در عالم واقع مي بايد بتوان اين رابطه علّي را اثبات كرد. صرف اينكه هر دو جريان بنيادگرا و سنت گرا با مدرنيته مخالفند دليل تغذيه يكي از ديگري نمي شود. نقد سنت گرايان به مدرنيته نقدي علمي و به معناي مبارزه با رقيبي است كه عالَم سنتي را در كليتش (نه منحصرا يك دين خاص) نابود كرده است. رويكرد سنت گرايان در اين نبرد به مبارزه بي امان عرفا و متصوفه به نفس اماره و جنود دنياپرست آن مي ماند. اما نقد بنيادگرايان به مدرنيته نقدي اعتقادي و ايدئولوژيك و از قبيل جهاد مقدس حزب حق با جنود ابليس است. به زعم بنيادگرايان، مدرنيته دشمن انحصاري و قسم خورده دين حق بلكه فرقه ناجيه است كه جز زبان زور نمي فهمد و او را به هر شكل ممكن مي بايد ساقط كرد. اگر بنيادگرائي روزي بخواهد براي انديشه و راه و روش خود ايدئولوژي تدوين كند، بيشك نقد سنت گرايان بر مدرنيته اين قابليت را دارد. به عبارت ديگر برخورد جاهلانه يا وسيله انگارانه (INSTRUMENTAL) با سنت گرائي توان بالقوه ايدئولوژي سازي براي بنيادگرايان را دارد
□آيا نفس حضور دين در جهان مدرن كه دين را تنها در عرصه خصوصي ميخواهد، به ابراز وجود خشونتآميز نميانجامد؟
■ پاسخ من منفي است. انديشهاي كه «حضور دين در جهان مدرن را تنها در عرصه خصوصي ميخواهد» عملا براي عرصه عمومي نظريه اي نميپيچد تا خشن يا مسالمتآميز باشد. اين انديشهها با هر نظامي كه حداقلِ امكان دينورزي در عرصه خصوصي را برايشان فراهم كند، كنار ميآيند و تحمل ميكنند. جريانهاي ديني سنتي، سنتگرا، صوفي و عارف مسلك و حتي سكولار در باور فوق عملا همداستاناند و به نظر نميرسد هيچ يك زمينهگستر ابراز خشونت محسوب شوند. خشونت مجوز شرعي يا ايدئولوژيك يا حداقل توهم تكليف مذهبي يا تاريخي ميطلبد و نياز به احساس تكليف در اقامه دين در عرصه عمومي دارد و چنين باوري فاقد احساس تكليف ياد شده است
□ منظور از اين سئوال آن بود كه گفتار مسلط بر جهان مدرن، گفتماني سكولار است و حضور زبان و نمادهاي ديني را در حوزه عمومي را برنميتابد. نمونه اين برخورد را در كشورهايي با ايدئولوژي حكومت داري لائيك ميبينيم. اما از سوي ديگر پيروان ادياني مانند اسلام كه آداب عمومي و اجتماعي دارند، ميخواهند دينشان در حيات اجتماعي نقش داشته باشد ( كم نيستند مسلمانان سنتي كه حل مشكلات كشورشان را در اجراي احكام اسلامي ميدانند) ايا اين چالش به برخورد خشونتآميز نميانجامد؟
سوال خوبي است. پاسخ من به اختصار اين است: لزوما نه، بستگي به نحوه حضور دارد. اما پاسخ تفصيلي: دينداران در عرصه عمومي به دو نحو مي توانند ايفاي نقش كنند
نحوه اول به شيوه مدني و دموكراتيك، يعني دينداران از طريق تشكيل نهادهاي مدني و احزاب سياسي و ارائه خط مشي، راهكارها و برنامه هاي كارشناسانه فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي مبتني بر ارزشهاي ديني خود در يك رقابت سالم و آزاد به قدرت برسند و ملتزم به رعايت حقوق پايه اقليت باشند و از امكان اكثريت شدن آن اقليت جلوگيري نكنند و باور داشته باشند كه احكام شرعي مورد نظر ايشان تا زماني كه از مجاري دموكراتيك لباس قانون نپوشيده است ارزش اجرائي نخواهد داشت و هر زمان كه از همين مجاري اعتبار خود را از دست داد جز طريق فرهنگي و مسالمت آميز و قانوني راهي براي بازگرداندن آنها به عرصه عمومي نيست. پذيرفته باشند كه در عرصه عمومي جز با نمايندگي شهروندان نمي توان به قدرت رسيد و مي بايد به آنان پاسخگو بود و بدون مشاركت و نظارت آنان نمي توان قدمي برداشت. قبول كرده باشند كه به قانون اساسي و كنوانسيونها و قراردادهاي بين المللي امضا شده متعهد باشند
نحوه دوم، حضور در عرصه عمومي را تكليف مطلق عيني فوري شرعي مي داند. مومنان مكلفند براي هدايت عالم و آدم از هر طريق ممكن قدرت سياسي را به دست بگيرند و زماني كه آنرا بدست گرفتند آنرا به هر طريق ممكن حفظ كنند و به نااهلان نسپارند. غير مومنان، آنها كه به فرقه ناجيه ايمان ندارند، آنها كه ايدئولوژي رسمي را نپذيرفته اند يا منتقد شريعتمداران در قدرت محسوب مي شوند هرگز صلاحيت ورود در پائين ترين لايه هاي قدرت را هم ندارند و بايد بي محابا آنها را از صحنه مديريت و تصميم گيري كلان جامعه مومنان كنار گذاشت. استفاده از دروغ، افتراء، تزوير براي اهداف متعالي و مقدس بلا اشكال است. همچنانكه هدايت مردم به سعادت حقيقي و جنت المأوي حتي اگر خودشان نخواهند مجاز بلكه مأجور است. اصولا ايدئولوژي ها و مكاتب فضيلت محور، برايشان غايت مهم است نه روش. لذا از افلاطون و فارابي تا شريعتمداران ولايت طلب صريحا دست يازيدن به خشونت و زور و اكراه و اجبار را در طريق هدايت و اقامه شرع نه تنها مجاز بلكه گاه لازم و واجب دانسته اند. نمونه هاي فلسفي كلامي و فقهي شرعي اين نحوه حضور دين و ايدئولوژي در عرصه عمومي به قدري زياد است كه خود يك كتاب مي شود
جهان مدرن با نحوه دوم آشنا است و آنرا تنها نحوه متصور حضور اسلام در عرصه عمومي قلمداد و تبليغ مي كند. اما از نحوه اول كه به نظر من با سنت پيامبر رحمت و سيره ائمه هدي و خلفاي راشدين سازگارتر است اغماض مي كند. حضور مقتدرانه دين در عرصه عمومي به شكل مسالمت آميز، دموكراتيك و مدني امري ممكن و شدني است. تجربه مقدماتي تركيه مثالي واقعي بر اين مدعاست
□ سنتگرايان در برابر سئوال اول عملا انگشت نشانه را به سوي روشنفكران ديني و متجددين بر ميگردانند و معتقدند بنيادگرايي مولود عصر جديد و قرائتهاي مدرن از اسلام است. نظر شما چيست؟
■ اين درست است كه در فضاي مسيحيت پروتستان بنيادگرايي عكسالعمل و مولود الهيات ليبرال و متجددان پروتستان بوده است، اما اينكه برخي سنتگرايان محترم، رخداد مسيحيت پروتستان را بر جوامع اسلامي تسري دادهاند، صحيح نيست. به نظر ميرسد اين سنتگرايان مسلمان تلقي صحيحي از نوانديشي ديني در ايران ندارند. از يكسو اين جريان متجدد نحلههاي متعدد و متفاوت دارد، از سوي ديگر اگرچه بهرغم جواني، رشد فراواني كرده و پيروان قابل توجهي در كشور دارد و در ديگر جوامع اسلامي نيز بهطور نسبي مورد تأسي واقع شده و ميشود، اما در مقايسه با جريان اسلام سنتي، چندان مقتدر و متنفذ محسوب نميشود و پايگاه نفوذ و اقتدار آن در محيطهاي علمي و در ميان تحصيلكردگان است و توده مردم كماكان دل در روال سنتي دارند
بنيادگرايي اسلامي (به معناي مصطلح غربياش) بيشتر در جوامعي رشد كرده است كه يا فاقد جريان تجددخواهي و روشنفكري ديني است يا اين جريان نوانديش در آن به غايت ضعيف و نحيف است، از قبيل افغانستان، عربستان سعودي، پاكستان، يمن، عراق و.... لذا نمي توان رشد بنيادگرائي در اين جوامع را مولود تجدمآبي و نوگرائي دانست
اما در ايران به جاي آنكه بنيادگرايي (به معناي مصطلح غربياش) مولود روشنفكري ديني و تجددخواهي باشد، مسئله برعكس است. اصلاحطلبي ديني، نوانديشي يا روشنفكري ديني و تجددخواهي مذهبي در زمينه بنيادگرايي رسمي نشو نما كرده است. به لحاظ تاريخي پس از انقلاب اسلامي، انديشه رسمي و قرائت قشري و تحويل دين به ظواهر شريعت و دست يازيدن به خشونت و زور براي پياده كردن دين، بزرگترين زمينه و سببِ گرايش روزافزون به قرائتهاي نوانديشانه و متجددانه از دين شده است، نه برعكس. اين ادعا را با روشهاي ميداني و جامعهشناختي نيز ميتوان آزمون كرد و به صحت آن پي برد
براي درك تاثير شگرف اسلام حكومتي و بنيادگرايي اسلامي (به معناي مصطلح غربي) به سبك ايراني در ترويج و اشاعه قرائتهاي متجددانه و نوانديشانه از اسلام ميبايد از نزديك شيوه شريعتمداري و اسلاممآبي را لمس كرد و با آثار، لوازم و پيامدهاي روزمره و درازمدت آن آشنا شد. اگر سنتگرايان مشفقي كه به جبر روزگار «غربت غربي» را تجربه ميكنند، در نزديك به سه دهه اخير چند صباحي امكان تنفس در فضاي متشرع سرزمين خود يافته بودند و از نزديك آثار اسلام رسمي را در زواياي خصوصي و عمومي حيات خود لمس كرده بودند، مطمئنا در ادعاي خود تجديدنظر ميكردند و گناه بنيادگرايي را بر دوش نوانديشي ديني و مسلمانان متجدد ايراني نمينهادند
در ايران بنيادگرايان از حمايت مادي و معنوي ارباب قدرت بهره منداند، برعكس مسلمانان نوانديش و روشنفكر و متجدد منتقد قدرت اند و به شيوه مألوف در محدوديت و فشار. اين جريان نوگرا هرگز موّلِد و مسبب و زمينه گستر آن جريانِ عزيزدُردانه قدرت نيست
□ در باب تفاوت و تقابل روشنفكري ديني و سنتگرايي ديني سخن بسيار گفته شده است. اما اگر اين دو را دو پروژه فكري در نظر آوريم، آيا ميتوان گفت گوهر پروژه سنتگرايي احياي عرفان وجوه معنوي دين در تقابل با تجدد؛ و هسته مركزي پروژه روشنفكري ديني، نقد و اصلاح فقه و جوانب ظاهري و اجتماعي دين در همراهي با مدرنيته است؟
■ پروژه سنتگرايي (TRADITIONALISM) با طريقت صوفيان قرابت فراوان دارد. ميتوان گفت سنتگرايي، قرائت مدرني از پروژه سنتي عرفان است و عرفان نيز فراتر از يك دين خاص است. باطن اديان بسيار به هم نزديكاند. حكمت خالده يا فلسفه جاويدان مطرح در سنتگرايي بيان مدرني از وجوه معنوي دين و احياي عرفان فراديني در دنياي مدرن است كه ستيزي انفسي با تجدد و دستاوردهاي آن دارد
اما اينكه هسته مركزي پروژه روشنفكري ديني، نقد و اصلاح فقه و جوانب ظاهري و اجتماعي دين در همراهي مدرنيته است سخن تمامي نيست. نوانديشي ديني يا روشنفكري ديني در ايران اگرچه به اصلاح فقه و شريعت و آراي سياسي منتسب به دين هم پرداخته و با اينگونه موارد آغاز شده است، اما در اين امور به تنهايي ادامه نداده و حتي مهمترين دغدغهاش نيز اينگونه موارد نبوده است. اگرچه سيدجمالالدين اسدآبادي از اصلاح انديشه سياسي و اجتماعي مسلمانان آغاز كرد و فقيهان مشروطهخواه از قبيل آخوند خراساني و ميرزاي نائيني در اصلاح فقه و شريعت با دستاوردهاي مدرن سياسي قدمهاي موثري برداشتند و حتي شريعتي هم عملا با ارائه قرائتي حماسي از اسلام بيشترين تاثير نظريِ را در پيروزي انقلاب اسلامي داشت، اما دغدغه بازرگان بيشتر ارائه سيمايي علمي و عقلپسند از اسلام بود. در دو دهه اخير نيز كوششهاي سروش و شبستري بيش از آنكه در حوزه فقه و شريعت بوده باشد و بيش از آنكه حقوق و سياست را نشانه رفته باشند، معرفت، ايمان و اخلاق ديني را مدنظر داشتهاند. البته به اين معنا نيست كه به حقوق و حدود شرعي بيالتفات بوده باشند. استفاده هر دو متفكر اخير به ويژه سروش از ميراث عارفاني از قبيل مولانا نيز عيان است
روشنفكري ديني در ايران در مقايسه با جريانهاي رايج مسيحيت پروتستان به دو نحله متفاوت معتقدان به الهيات ليبرال (LIBERAL THEOLOGY) و معتقدان به الهيات جديد (NEW THEOLOGY) يا NEW ORTHODOXY قابل تقسيماست. اين تشبيه و مقايسه براي فهم دقيق تر اين دو جريان مفيد است. اگر چه بدون اين تشبيه نيز مي توان مستقلا به بيان تفاوتهاي اين دو جريان پرداخت
دسته اول در مقام عقلاني كردن و مدرن كردن تعاليم اسلامي برآمدهاند، بي آنكه چندان در بند نقد مدرنيته باشند. مرحله اول حيات فرهنگي اين دسته از روشنفكران ديني در تحول معرفت ديني و در شيوه فهم و تفسير متون ديني در دو دهه اخير در ايران تعيين كننده و موثر بوده است. اين متفكران در مرحله دوم حيات فكريشان با عقلانيتي حداكثري كه حتي وحي الهي را نيز در بر گرفته و با بسط تجربه نبوي يا نگاه نبوي به جهان در مقام توجيه عقلاني آن برآمدهاند
دسته دوم در كنار پروژه عقلاني كردن دين، بر حفظ سنت ديني و وحي الهي و متن قرآني نيز توأمان تكيه دارند. اين دسته دوم معتقدند از مدرنيته نميتوان غافل شد، آن را بايد جدي گرفت، اما نبايد دربست نيز تسليم آن شد و دين را از ظاهر و باطن به معيار مدرنيته تحويل كرد. بلكه عقل مسلمان مدرن با حفظ گوهر ثابت الهي دين، ايمان ديني را بدون احياي دوران ماضي زنده ميكند. بر اين اساس چه با مدرنيته و چه با آموزه هاي متعارف ديني مواجهه اي انتقادي دارند. اين گروه بازخواني سنت ديني را چه در عرصه اعتقادات ديني چه باورهاي مذهبي و چه آموزه هاي اخلاقي و چه احكام فقهي در برنامه پژوهشي خود دارد
□آيا فعاليت فكري گروه اول روشنفكري واكنش بنيادگرايان كه نگران از دست رفتن هويت مذهبي خود هستند را برنميانگيزاند؟
■ بنيادگرايان در نظر و عمل انحصارطلبند و رقيب برنمي تابند. آنان هر قرائت متفاوت ديني را انحراف از شريعت تلقي مي كنند و با هر دو گرايش در روشنفكري ديني در حال مبارزه اند. آنان از اينكه پيروانشان با آثار و آراء نوانديشان ديني آشنا شوند به شدت واهمه دارند و براي تخطئه و از ميدان بردن رقيب از هيچ شيوه اي ولو غير اخلاقي إبا ندارند. نبض عرصه انديشه ديني در ايران به هر حال در دست بنيادگرايان نيست و آنان از اين بابت بسيار نگرانند. ميزان اين نگراني به دامنه نفوذ و تأثير انديشه متفكران نوگراي مسلمان در جامعه بستگي دارد
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home