دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵

در خلوت دل نوری زاده ها............

روزنامه کیهان چاپ لندن هر از گاهی مطالبی از فعالین سیاسی اپوزیسیون ملی؟! ایرانی درج می نماید که آشنا شدن با تفکر نویسنده این مقالات انگیزه ای می شود برای عکس العمل. البته منظور من از عکس العمل مطلقا نفی نظرات درج شده نمی باشد و بنا به عرف دموکراسی می بایستی به باز شدن فضای باز میدان داد و این امکان را فراهم نمود تا نظرات آدمها در رویارویی و مقایسه با یکدیگر باعث بالا رفتن آگاهی خوانندگانش گردد. روزنامه کیهان که صرفا به درج نظریات گروههای ویژه سلطنت طلب و یا اقتدارگرایانی از قوم فارس می پردازد... بنا به تجربه خوانندگان هرگز نمی تواند درداخل چنین دموکراسی قرار بگیرد.

سخن را با نوشته آقای نوری زاده در روزنامه کیهان ( تاریخ 20-23 ژوئن) تحت عنوان " خلوت دل نیست جای صحبت اغیار... آغاز می کنم. ایشان که خود گویا در کنفرانس ملیتهای ایرانی تحت ستم... شرکت نموده است بعد از ختم جلسه نیت باطنی خود از شرکت در این اجلاس را به خوبی برملا می سازد و ندای خلوت دل خود را به همکیشان خود که هر نوع تقسیم قدرت در ایران فردا را گامی در جهت تجزیه طلبی تلقی می نمایند بازگو می نماید. آقای نوری زاده که با توجه به موقعیت خود که در جایکاه یک خبرنگار بین المللی قرار دارد سعی می نماید از یکطرف در جهت جریان آب شنا نموده و با فعالیت های دموکراتیک اپوزیسیون ایرانی ( که در این شرایط حساس پرچم دار آن را ملیت های ایرانی غیر فارس تشکیل می دهند) همراه باشد ولی از طرفی دیگر بدلیل گرفتاری به تفکر شوونیسم فارس و نا با وری به نقش برابر همین نیروهای تحول طلب با توجیه اینکه همه آنها اقوامی ایرانی هستند دنبال دوختن لحاف چهل تکه خود برای پوشاندن تمامی عوام الناس می باشند!. ایشان بااین منطق ساده و عوام فریبانه آینده ایران را با چشم پوشی از حقوق برحق ملیت های متنوع تشکیل دهنده آن ترسیم می نمایند.

در بکارگیری تکنیک های سیاسی نیزاو سعی می نماید با متد کهنه شده "تفرقه بینداز حکومت کن..." به دسته بندی نمایندگان حاضر بپردازد. از نگاه ایشان نمایندگان سازمان های سیاسی کردستان چه آنانی که بدست شوونیسم فارس به قتل رسیده اند و چه نمایندگان فعلی چون " آقایان هجری و مهتدی "...ایرانیان میهن پرست تلقی می گردند ولی در مقابل نمایندگان گروههای آذربایجانی و عرب با چماق تجزیه طلبی مورد نهی و نکبت قرار می گیرند. لابد به اعتقاد ایشان آنان ( نمایندگان کردها) هرچه باشند آریایی می باشند!.

جناب نوری زاده... طی صحبت های نصیحت گویانه خود! برخی از آشنایان قدیمی را به تعبد و تمکین از قوم حاکم فارس دعوت می نمایند و با ترساندن آنان از امکان تجزیه طلبی؟! عملا هویت ملی و مستقل دیگر اقوام ایرانی غیر فارس را در ایران فردا انکار می نمایند... تو گویی که "از وجود سیستم های حکومتی دموکراتیک و فدرال که تمامی اقوام و مسالک را در داخل یک کشور متحد نگه می دارد بی اطلاع می باشند".

آقای نوری زاده وقتی پای ارزیابی و محاسبه از موقعیت ترکمنها پیش می آید همان یکذره سخاوتمندی را نیز از دست می دهند و با کم جمعیت معرفی کردن ملیت ترکمن سعی می نمایند آنان را در ردیف طوایفی ایرانی چون لرها و گیلک ها و...قرار بدهند. ایشان که عادت خوبی در تفرقه اندازی دارند با جدا دانستن تاریخ و ریشه های مشترک ترکمنهای چند پاره شده فعلی درست همانند... استعمارگران قدیم برای هر بخش از آنان سرنوشت جداگانه ای را حواله می دهند.
با توجه به میزان تحصیلات آقای نوری زاده بعید بنظر می رسد که ایشان از روی نا آگاهی به درج این مطالب پرداخته باشند و اگر احیانا چنین است ما نیز منابع و کتبی را به ایشان معرفی می نمائیم تا با مطالعه این کتابها اطلاعات خودشان را از تاریخ و موقعیت ترکمنها ( بالاخص در ایران) کاملتر بنمایند. بویژه مطالعه کتاب هایی چون ....ترکمنهای ایران تالیف محمد رضا بیگدلی و کتاب سه جلدی تاریخ ترکمن به نویسندگی اسدالله معطوفی و کتاب ترکمنها در عصر امپریالیزم به نویسندگی پروفسور محمت سرای را به ایشان توصیه می نمائیم.
برای آقای نوری زاده که ظاهرا اطلاعی از تاریخ مبارزاتی چند دهه اخیر خلق ترکمن ندارند توصیه می نماییم تا اثر خ- آتایف استاد دانشگاه آشقآبات و پروفسور برجسته ترکمن در جمهوری ترکمنستان و با عنوان جنبش رهائی بخش ترکمنهای ایران- که توسط آقای سعید بفارسی برگردانده شده است مطالعه نمایند و بعد ازآگاهی کافی از زندگی و مبارزات ملت ترکمن مخصوصا در دهه های اخیر به اظهار نظر بپردازند.

مئراد قره جه

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵

آیینه زمان

در ادبیات شرق ده ها نابغه هم چون رودکی، نظامی، فردوسی، جلال الدین رومی، جامی، سعدی، نوایی و فضولی وجود دارند. این شعرا که هریک متعلق به دوره های مختلف قرون وسطی می باشند. در عین حال که با خطوط شعری و ویژگی های خلاقیت خویش از یک دیگر متمایز می گردند، و از وجوه اشتراک خاصی نیز برخوردارند. اکثر آنان بر اساس سوژه های شخص موجود در مشرق زمین سروده و در اشعار عاشقانه خود مقام زن وخانواده را بالا برده اند. آن ها با آتش سوزنده ی طنز و هزل فن شعر را تکامل بخشیده، در مورد نقش سخنوری ایده و نقش بی نظیری را مطرح ساختند. در تاریخ ادبیات، هر یک از این بزرگان جا و مقام ویژه ای داشته و پیوسته در تداوم و توسعه یک دیکر مؤثر بوده اند.
مختومقلی فراغی خلق ترکمن نیز بزرگان یادشده را به درستی شناخت، درک نمود و خود را شاگرد آنها شمرد. خلاقیت شان را رشد داد وتداوم بخشید و رئالیسمی را که داشت آرام آرام وارد ادبیات شرق می گردید به مرحله ی نوینی ارتقا داد.احتمالا به همین دلیل است که پروفسور عارف حاجی اف، ادیب ودانشمند سرشناس آذربایجان می گوید "خلاقیت مختومقلی در ادبیات ما حادثه خارق العاده ی شرق در قرن هیجدهم می باشد." اگر چنین است، باید دید که خارق العادگی مختومقلی در چیست؟

جهت روشن شدن این مطلب ضروری ست که آفرینش ادبی مختومقلی در چارچوب اندوخته های عمومی ادبیات شرق مورد بررسی قرار گرفته و وجوه اساسی تمایز این آفرینش ادبی در مقایسه با ویژگی های خلاقیت شعرای شرق قبل از او جستجو شود.

در مقایسه مختومقلی با استادانش باید این نکته روشن گردد که او چه چیزی بر آن ها افزوده است. پروفسور ایوسیف براگینسکی در کتاب خود به نام " از تاریخ ادبیات تاجیکی و فارسی"
[i] می نویسد: "شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شاعر قرن 10ـ11 شامل سه بخش می باشد، به دین ترتیب که بخش اول آن به توصیف قهرمانی ها و اعمال حیرت آور ده تن از پادشاهان نخستین می پردازد. بخش دوم آن بیشتر شامل پهلوانی ها و شاهکاری اعجاب انگیز رستم می باشد و بخش سوم آن بخش های جداگانه و گوناگون تاریخی از دوره پادشاهی ساسانیان را در بر می گیرد."

عبدالقادر هایت مأتف ادیب ازبک و دکتر در علوم فلسفه درباره عبدالرحمان جامی شاعر قرن پانزدهم چنین می گوید: " اشعار جامی غالبا بر اساس مضامینی که در میان مردم به آداب ورسوم بدل گردیده اند سروده شده است. قهرمانان اشعار وی از زندگی واقعی قرن پانزدهم گرفته نشده بلکه از روایات، افسانه و گذشته تاریخی اخذ گردیده اند..." همان گونه که ملاحظه می گردد هر سه این صاحب نظران یک چیز می گویند و بر این نکته تأکید می نمایند که هم فردوسی و هم نوایی بیشتر مجذوب روایات، افسانه ها سرگذشت پادشاهان کهن و داستان هی مربوط به عشاق نام دار بوده اند. مختومقلی با این گونه مضامین آشنایی کامل داشت و اگر چه آثار حماسی خلق نکرده لاکن برخی از حماسه ها را به صورت اشعار کوتاه درآورده است. البته مختومقلی با این گونه اشعار بر اذهان خلق نفوذ نکرد او به جریان وقایع تاریخی ایکه خلق ترکمن در نیمه دوم قرن 18 از سر گذرانید نفوذ نمود.

مختومقلی درباره انسان هایی که به طور روزمره با آن ها سرو کار داشت، درباره دوستان وآشنایان، درباره اقوام وخویشاوندان خویش شعر سرود با اشعار خود با وضوح تمام نشان دادکه به چگونه آدم هایی صفت جوان مرد، پاک، خوش خلق وشریف اطلاق می شود. او وقایعی راکه خود شاهد زنده آن بود به شعر درآورد وتیپ های مختلف دوره خویش را از جتبه های روحی وجسمی تصویر نمود و کوتاه سخن او در آثار خود رویدادها و مسائل سیاسی روزمره ی زمانه خویش را انعکاس داد ونظر وعقیده خود را نیز درباره آن ها با صراحت بیان نمود.

صاحب نظران ترکمن تا کنون در مورد محتوای آثار مختومقلی به مثابه آیینه ی تمام نمای وقایع تاریخی دوره حیات شاعر کمتر توجه کرده اند، آن ها به اشعار شاعر به مثابه تصورات و تفکراتی عمومی در مورد مسائل کلی و نامشخص تاریخ نگریسته اند و به این واقعیت که اشعار مختومقلی دارای پایه های محکم تاریخی می باشد توج کافی مبذول نداشته اند.

به عنوان مثال س. قارریف، دکتر در علوم فلسفه، ضمن مقایسه یکی از تفکرات عمومی شاعر با فولکلور ارمنی و یکی از آثار رودکی چنین می گوید "آیا در مثال هایی که از اشعار رودکی و اشعار قرون 13ـ14 ارمنی آورده ایم و یا در ادبیاتی که از مختومقلی آورده شده علامت ونشانی مبنی بر تمایز ترکمنستان از ایران در قرون 9ـ18 و تمایز ترکمنستان از ارمنستان در قرون 18ـ8 وجود دارد؟ به نظر ما چنین نشان هایی را نمی توان در این سطوریافت."
[ii]

چرا! این نشان ها را می توان در این سطور یافت، ولی اشعاری که نویسنده از رودکی و مختومقلی به عنوان مثال در کتاب خویش آورده است هیچ کدام در زمره آثار اساسی آنان نیست. مختومقلی در میان خلق و حتی در ادبیات علمی نیز با اشعاری مانند "کیم نان تاپماز ایمأگه ــ کیم یر تاپمأز غویماغا"
[1][iii] شناخته نمی شود. ده ها شعر همچون "گرگأنیم"، "سونگی داغی"، "دؤکؤربولدیم یاشیمی" "نوقصان گلدی"، "گوکلانگ"، "اوغلئم آزادئم"، "گچدی دیدیلر"، "سیزینگدیر"، "عارشی آغلایا"، "چودورخان اوچین" وجود دارد که نام مختومقلی را دهان به دهان و نسل به نسل منتقل ساخته است. دانشمند ما نمی داند که در جوهر این اشعار وقایع تاریخی نهفته و در این وقایع شاعر سیاست ریشه ای خلق ترکمن را در رابطه با استقلال پیش می برده و جوانان ترکمن را برای مبارزه وجنگ در راه وطن تشویق می نموده است. چنین سمت سیاسی نه در اشعار رودکی وجود دارد و نه در فولکلور ارمنی.

برای حل مسئله تاریخیت و نیز روشن نمودن چگونگی نگرش مختومقلی در مورد خان ها و بگ ها می خواهیم به برخی از اشعار وی دقیقتر و عمیقتر نظر افکنیم.

در سال 1747بعد از مرگ نادر شاه افشار اوضاع در قفقاز، ایران، آسیای میانه و افغانستان بهم ربخت و هرج و مرج در همه جا حاکم گردید. در همین زمان یکی از سرکرده های نظامی نادرشاه به نام احمد دررانی در سال های 73ـ1747 در افغانستان دولت افغان را تشکیل داد. خراسان و نواحی آن تحت حکمرانی شاهرخ، نوه نادرشاه، قرار داشت.کریم خان زند بخش هایی از ایران را تحت سلطه خود در آورده بود و در میان ترکمن های کرانه دریای خزر محمد حسن خان حاکم بود. در واقع، تاریخ سیاسی این دوره ایران، تاریخ کشاکش میان خان های ریز ودرشت برای تسلط بر تمامی ایران بود. در چنین شرایطی مختومقلی با توجه به منافع خلق ترکمن در صدد یافتن خانی بود که در مقایسه با خان های دیگر بتوان تا حدودی با او کنار آمد. برای مختومقلی اهمیت چندانی نداشت که خان مورد نظر منسوب به کدام قوم و طایفه و خلق باشد. اساس کار او همانا منافع مردم خود بود.

در سال های 55ـ1754 احمد دررانی طی نامه هایی به ترکمن ها از آن ها درخواست کمک نمود. مختومقلی با شعر "عارشی آغلایا"ی خود به او پاسخ داد. شاعر احمد دررانی را تأیید کرد و برای او از خداوند طلب کمک نمود.

با توجه به این که نادرشاه خود ترکمن بود و شاهرخ نوه ی او بود، در نگاه اول طبیعی به نظر می رسد که مختومقلی به حمایت از شاهرخ برخیزد، ولی مختومقلی چنین نکرد. علت آن همانا آن بود که ترکمن ها هرگز از چپاول و ظلم شاهرخ و کارگزارانش آسوده نبودند. اما احمد دررانی هرگز به ترکمن ها آزاری نرسانده بود. تنها خود این فاکت به روشنی نشان می دهدکه زمانی که مسائل حیاتی سیاسی و اجتماعی پیش می آمده، استاد ما تحت تأثیر احساسات ملی گرانه افراطی قرار نگرفته و همواره با چشمان باز بر واقعیات نگاه می کرده است.

پیرامون رابطه ترکمن ها با احمد دررانی، مختومقلی فاکت های دیگری نیز برجای گذاشته است. یکی از آن ها شعری است در باره چودور خان. چودور خان که به عنوان ایلچی به سوی احمد شاه نامی رهسپار بود در حوالی یزد ـ کرمان رخت از جهان بست و سبب تأثر مردم گشت. شاعر در شعر "چودورخان اوچین" چنین گفته است:

آخمه ت پاتئشادان حابار آلماغا
اومید اتدی، ایل لر چودورخان اوچین
ساغبارئپ، سالامات غایدئپ گه لمأگه،
اونگمادی ائقبال لار، چودور خان اوچین.
[iv]

بایستی توجه داشت که در میان ترکمن ها واژه خان به جوانان مردم دوست و رادمرد اطلاق می شد، و چودور خان نیز از جمله چنین رادمردانی بود که در راه منافع مردم خود جان باخت.

نمونه دیگری برای این موضوع همانا مرثیه "گچدی دیدیلر" مختومقلی است که دررثای عوض گلدی خان سروده شده است.

عـوض گلدی زمانی که قدم در راه بی بازگشت گذاشت، جوانی سی ساله بوده است. مختومقلی در قسمتی از مرثیه اش او را انسانی غیور واستوار، پیوسته با زین وبرگ سوار بر اسب تیزپا ی خود آماده کارزار، انسانی که در راه خلق خویش جان ومالش را دریغ نمی نماید، توصیف می کرد.
انسان های نمونه مختومقلی افرادی بودند که به اصول و ضوابط اخلاقی و اجتماعی پای بند بودند. افرادی که این اصول را زیر پا می گذاشتند صرفنظر از موقعیت اجتماعی شان بی هیچ تردید زیر تازیانه انتقاد مختومقلی قرار می گرفتند.

مرثیه "دولتعلی" مختومقلی نیز به مناسبت مرگ قهرمانانه جوانی وطن پرست سروده شده است. وی در این اثر خویش درد فقدان یکی دیگر از فرزندان خلف خلق همانند چودور خان و عوض گلدی را باز گویی می نماید.

شاعر در باره قهرمانی ها و جان بازی های این گونه افراد شعر می سراید و در ادبیات شرق هیچ یک از شعرا جهت روند ادبیات را همانند مختومقلی به سوی وقایع جان دار زندگی هدایت نکرده اند. مختومقلی با هدایت ادبیات به سمت زندگی واقعی، رئالیسم را در شعر سراسر شرق یک پله دیگر ارتقاء داد.


نویسنده: سایلو مرادف
ترجمه و تلخیص از بردی

ــ صفحه 251 چاپ مسکو 1972 [i]
ــ سید قارریف ـ مختومقلی و گرایشات رئالیستی در ادبیات. چاپ عشق آباد 1978 صفحه 9 [ii]
ــ معادل: یکی را داده ای صد ناز ونعمت ــ یکی را نان جو آغشته در خون[iii]
ــ ترجمه: برای خبر گرفتن از احمد شاه ــمردم به چودور خان امیدها بستند ــ (ولی) او اقبال آن را نداشت ــ که سلامت رود و بسلامت باز آید.[iv]

جمعه، تیر ۳۰، ۱۳۸۵

بحران لبنان

مطلب زیر ترجمه ای است از روزنامه یوتوبوریس ـ پستن در سوئد

نویسنده : آموس عوز ، نویسنده و فعال صلح اسرائیلی
ترجمه به سوئدی : لیسا آلکویست
ترجمه از سوئدی به فارسی : و. طواق
29 تیر 1385
ــــــــــــــــــ
جنبش صلح اسرائیل در طول تاریخ بارها عملیات نظامی اسرائیل را مورد انتقاد قرار داده است. اما این بار نه. این بار نبرد بر سر گسترش اسرائیل و یا استعمار نیست. هیچ منطقه ای از لبنان توسط اسرائیل اشغال نشده است. هیچ کدام از طرفین نسبت به هم ادعای ارضی ندارند.

چهارشنبه گذشته حزب الله به یورش بی رحمانه و تحریک آمیزی علیه خاک اسرائیل دست زد. این امر همچنین به معنای حمله به اداره کنندگان منتخب لبنان است. حزب الله با حمله به اسرائیل حق دولت لبنان در مورد کنترل قلمرو خود و تصمیم گیری آن در باره جنگ و صلح را به زیر سئوال برد.

جنبش صلح اسرائیل مخالف اشغال و استعمار ساحل غربی رود اردن است. این جنبش به اشغال و استعمار لبنان در سال 1982 اعتراض نمود. زیرا این اشغال به منظور انحراف توجه جهانیان از مسئاله فلسطین بود.

این بار اسرائیل لبنان را اشغال نکرده است بلکه در برابر حملات و بمباران روزانه چندین شهر و روستا از راه درهم شکستن حزب الله در هر جائی که امکان مخفی شدنش می رود، از خوددفاع می نماید.

جنبش صلح اسرائیل می بایست خیلی ساده از تلاش اسرائیل برای دفاع از خود تا زمانی که این امر متوجه حزب الله بوده و تا حد امکان و همه جانبه حاکی از مدارا با شهروندان غیر نظامی لبنان است (همیشه هم مسئله ساده ای نیست ، زیرا حزب اللهی های موشک انداز به اغلب از شهروندان غیر نظامی لبنان به عنوان سپر انسانی استفاده می کنند)، پشتیبانی کند.

حزب الله توسط موشک های ایران و سوریه دو دشمن قسم خورده ی هر گونه ابتکار صلح در خاورمیانه تغذیه می شود. حزب الله و اسرائیل اخلاقا برابر نیستند. حزب الله شهروندان عادی اسرائیل را در هر جا که باشند نشان گرفته است، در حالی که اسرائیل حزب الله را به عنوان هدف اصلی خود قرار داده است.

سایه سیاه ایران ، سوریه و بنیادگرایان اسلامی بر شهرها و روستاهای دود و غبار گرفته در هر دو سوی مرز لبنان و اسرائیل افتاده است. این سایه های سیاه همزمان جامعه مدنی لبنان را که به تازگی از راه مبارزه ای قهرمانانه ازیوغ استعمار طولانی مدت سوریه آزاد شد، به سیاهی می کشاند.

این روزها نبرد واقعی نه میان بیروت و حیفا بلکه نبردی است مابین ائتلافی از کشورهای صلح جو ـ اسرائیل، لبنان، مصر, اردن و عربستان سعودی از یک سو ـ و بنیادگرائی اسلامی شعله ور شده توسط ایران و سوریه از سوی دیگر.
اگر هر چه زودتر حزب الله مغلوب شود، امری که ما همگی، هم بازها و هم کبوترهای اسرائیلی به آن امید دارند ـ هر دو هم اسرائیلی ها و هم لبنانی ها برنده خواهند بود. و چیزی بیشتر: یک ناکامی برای یک سازمان نظامی تروریستی اسلامی شانس صلح را در منطقه افزایش می دهد.

یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۵

در حاشیه صحبتهای آقایان نقی حمیدیان و عباس هاشمی

در حاشیه صحبتهای آقایان نقی حمیدیان و عباس هاشمی
از مسئولان سازمان چریکهای فدائی خلق در ترکمنصحرا – سال 57
قریب دو سال پیش بود که آقای نقی حمید یان ( عبدالله ) کتاب نسبتا قطوری با " مضمون خاطره نویسی" برای بیرون عرضه نمودند و تا جایی که من بیاد دارم بیش از پنجاه صفحه از این کتاب نیز به مسائل ترکمنصحرا ( در ایام انقلاب) اختصاص داده شده است. برای کاملتر کردن کتاب خود آقای حمیدیان اشاره نموده است که از اطلاعات برخی از کادرهای محلی سازمان در آن دوره نیز کمک هایی گرفته است. البته پر واضح است که اگر چه نقل و قول های اعضا و یاهواداران سازمان فدایی در این رابطه می تواند مشوقی برای ارائه تحلیل ها و بررسی های فراگیر باشد ولی در نهایت این خود خاطره نویس و یا نویسنده مطلب است که در مقابل نوشته های خود قرار می گیرد و قاعدتا مسئولیت آن را نیز به عهده خواهد داشت. بنا بر این کتاب " پرواز با بال های آرزو .." چه در رابطه با رویدادهای منطقه و چه در راستای تحولات بعد از این دوران صرفا نکته نظرات خود عبدالله می باشد و اگر کمی و یا کاستی هایی در این کتاب مشاهده گردد کسی غیر از خود ایشان را نمی توان مورد مواخذه قرار داد.

اکنون و بعد از گذشت حدود دو سال نیز ناگهان یکی از مسئولان اعزامی دیگر سازمان فدائی که نامشان در کتاب نقی حمیدیان آورده شده است یعنی آقای عباس هاشمی به فکر پاسخگویی به نوشته ایشان افتاده و بقول خودشان از خود و نقش خودشان در آن دوران دفاع نموده اند. متاسفانه لحنی که آقای عباس هاشمی برای جوابگویی به اظهارات عبدالله بکار برده است تا حدی خصمانه و پرخاشگرایانه می باشد و مسلما در چنین فضایی هرگز نمی توان به ارزیابی گذشته ها پرداخت و درس هایی از آن آموخت.
البته گفتنش لازم می باشد که مسائلی که در ارتباط با وقایع ترکمنصحرا از جانب این دو مسئول سازمان فدایی عنوان گردیده است بسیار محدود می باشد و تنها موضوعات مربوط به مقطع جنگ اول گنبد را مد نظر دارد! به این دلیل نمی تواند پاسخگوی تمامی رویدادهای آن ایام باشد.

اگر نقطه اوج فعالیت های علنی فعالین سیاسی ترکمنصحرا را که با بنیانگزاری کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن توام بود مقطع بهمن ماه سال 57 در نظر بگیریم حداقل یکسال تمام و به وسعت ترکمنصحرا فعالیت های سازمان فدایی ادامه داشته است و در این فاصله نیز علاوه بر جنگ فروردینماه سال 57 گنبد جنگ خونین دیگری در 20 بهمن 58 بر منطقه تحمیل گردید که تبعات بسیار مخربی را همراه داشته است. در همین مدت طولانی علاوه بر عباس و عبدالله کادرهای رهبری زیادی از سازمان فدایی مستقیم و یا بطور غیر مستقیم در روند رویدادهای منطقه دخالت داشته اند و سیاست هایی را در ترکمنصحرا تجربه نموده اند که تاکنون از جانب هیچکدام از این دو فرد اشاراتی بدان نشده است و از جانب دیگران نیز به صورت جمعی و جامع و در سطحی علنی اسنادی انتشار نیافته است چرا؟ اولا: به دلیل انشعابهای متعدد در سازمان فدایی و تحولات و تبعات ناشی از بحرانهای پی در پی عملا غیر ممکن بود تا فعالین آن دوران در کنار هم نشسته و به صورت جمعی و مشترک به بررسی وقایع آن دوران بپردازند ثانیا: به دلیل اختلاف نظر و سلیقه و طرز نگرش های بسیار متمایز بعید است که مجموعه رویدادها را به شکل مکتوب و مشترک عرضه نمود. بنا بر این مسائل آن دوره فقط به طور جسته و گریخته از جانب برخی از افراد فعال آن دوران طرح گردیده است. نقی حمیدیان (عبدالله) تنها کسی است که به شکل خاطره نویسی مسائلی از آن ایام را به طور گسترده تر بقلم کشیده است.

ایشان که بنا به اظهارات خودشان از همان ابتدای فعالیت ها از دور دستی بر آتش داشته اند در فاصله یکی دو ماه فعالیت های سازمان فدایی در منطقه یعنی از بهمن 57 تا فروردین 58 تنها دو بار به منطقه آمده بودند و همانطور که عنوان نموده اند بدلیل درگیر شدن با مسائل سازمان در مازندران عملا نمی توانستند مسئولیت اجرائی و مستقیم فعالیت ها را در ترکمنصحرا بعهده داشته باشند. عباس هاشمی نیز که در اوایل اسفند 57 به گنبد آمده بودند علیرغم داشتن مسئولیت اجرائی سازمان فدایی در منطقه تنها تا 5 فروردین ماه 58 در منطقه بوده است( کمتر از 4 هفته). با در نظر گرفتن این پریود کوتاه زمانی عملا هیچکدام از این دو فرد مسئول نمیتواند تحلیلی جامع و اقناع کننده از مسائل منطقه ارائه بدهد. بدین خاطر قصد آنرا ندارم که مجموعه مسائل آن دوران را در جارچوب اظهارات آنان محبوس بنمایم چرا که اعتقادم بر این است که تحولات عطیمی که شرکت گسترده ملیت ترکمن را همراه داشته و با یورش های مسلحانه حکومت اسلامی به فدا شدن جانهای بسیاری انجامیده است فراتر از نقطه نظرات این و یا آن مقام مسئول سازمانی می باشد و یقینا پرداخت بیشتری را طلب می نماید. هرچند گفته های عباس و عبدالله در محدوده خاصی عنوان گردیده است ولی جون آنان درارتباط با مرکزیت سازمان فدایی مسائل منطقه را تحت نظر داشته و عمل می نموده اند علیرغم داشتن شیوه های نگرشی متفاوت می تواند نقطه عزیمتی برای ورود به مسائل منطقه باشد. اگر کسی از فعالین دیگر آن دوران نیز ضمن داشتن حظور ذهن علاقه ای برای بررسی مسائل گذشته داشته باشند مسلما می تواند در روشن شدن قسمت های تاریک و یا نا گفته آن دوران نقش های سازنده ای را ایفا نماید.

پاسیو بودن در قبال حوادث تاریخ ساز آن دوران است که زمینه را برای عوامفریبی حکومت جنایتکار فعلی و برخی فرصت طلبان بومی که شاید در بطن مسائل هم نبوده باشند و..... فراهم می نماید تا به جای ارائه واقعیتها به داستان سازی و درج اراجیف بپردازند و بررسی سالم جنبش ملی و عادلانه ترکمنصحرا را تبدیل به "سناریوی محاکمه" این و یا آن عنصر فدایی خلق بنمایند! موردهایی که متاسفانه گاهگاهی مشاهده شده است.

عبدالله در بخشهایی از خاطرات گنبد آورده است که "...در آن مقطع نیروی روشنفکری هوادار سازمان فدایی در ترکمنصحرا از دو طیف گوناگون عبارت می شده است ( تاکیدات از من) ومدعی می باشند که طیف اول را عده ای از فرهنگیان و معلمان تشکیل می داده اند که معتقد به کار فرهنگی بوده اند و طیف دوم را نیز عده ای از دانشجویان که در مقایسه با طیف اول جوانتر بودند ودر شهرهایی مثل تهران و بابلسر و مشهد و...تحصیل می نموده ا ند عبارت می ساخته اند. ایشان اضافه نموده اند که این دو طیف در مشی رهبری اختلافهایی با هم داشته اند؟! دوست ما نقی در چند سطر بعد توضیح می دهند که طیف جوانتر و پرشورتر..... با بوجود آوردن تشکلی هوادار بنام فدائیان ترکمن توانسته بود تا جنبش منطقه را رهبری بنماید و.......

تقسیم نیروهای روشنفکری ترکمن به افراطی و میانه رو به نظر نمی آید واقعیت داشته باشد و تا جایی که بیادم هست تمامی فعالین حاظر در آن دوران ( البته حساب برخی ها که بعدا به فعالیت ها پیوستند جداست) چه در قبال مسائل ملی و فرهنگی ملیت ترکمن و چه در قبال مصادره زمین ها و تشکیل دادن شوراهای دهقانی متفق النظر بوده اند و متحدانه عمل می نموده اند. و با توجه به واقعیت های آن دوران اگر کسی و یا جمعی از فعالین ترکمن بر این ادعا باشد که صرفا به فعالیت های ملی و فرهنگی معتدل تر اعتقاد داشته است به نظر می آید که به "فراموش کاری" دوچار شده باشد.

یکی دیگر از نواقصی که در خاطرات عبدالله مشاهده می شود در واقع عدم موضع گیری ایشان به حوادث بعد از جنگ اول گنبد می باشد. عبدالله که توانسته است تحلیل نسبتا جامعی از اوضاع حاکم بر آن دوران ارائه بدهد و سعی نموده است علت ها و انگیزه های تقابلات موجود را آنالیز نماید به نظر من در برخی موارد بر تاثیر نقش شخصیت بهای بیشتری را داده و مثلا در جایی!! طوری از مسائل جنگ اول گنبد صحبت نموده است که انگار از منش و رفتار افراطیونی همانند عباس هاشمی زاده شده است!؟ ( مطالعه و قضاوت را به خوانندگان واگذار می نمایم) در حالیکه به نظر من برای ریشه یابی این درگیری ها می بایستی اندکی بیشتر اندیشه و اتمسفر حاکم بر یک سازمان چریکی و مسلح ( سچفخا) را مورد کنکاش قرار داد و حال و روحیه عاشقان آن در مناظق ملی را مو شکافی نمود! و در آن صورت این تنها عباس هاشمی نیست که به سناریوی درگیری های مسلحانه کشیده می شود بلکه کلیت سازمان فدایی و فعالین سیاسی منطقه زیر سوال خواهد رفت.

به نظر من تنها خصلت و یا اوتوریته ویژه هاشم باعث کشیده شدن سازمان منطقه به درگیری اول نگردیده است بلکه جو سیاسی آن دوره ( دوره ای که بسیاری در ایران آنروزدنبال مسلح شدن بودند) در کنار انحصار طلبی های حکومت نوپا باعث این درگیری ها گردیده است. سیاست های مصادره زمین های غصبی و شورا سازی نیز که سیستم اجتماعی-سیاسی متضادی را در مقابل سیستم حکومتی جمهوری اسلامی قرار می داد و صد در صد از جانب سازمان فدایی مورد حمایت بود خود دلیلی بود بر زمینه های جنگ اول گنبد. نا گفته نماند که این موضوعات نیز به شکلی از دیدگاه آقای نقی حمیدیان چندان پنهان نمانده است.

اما عباس هاشمی که چند صفحه ای را در جواب به نوشته های عبدالله در" نشریه آرش" بقلم آورده است در توضیح دهی از نقش خود در این برهه با تناقضی آشکار روبرو می باشد. ایشان از یک طرف بر منش و کردار چریکی خود در آن دوران افتخار می کند و از طرفی نیز وقتی پای محاسبه و پاسخگویی در کار است نقش خود را در کشیده شدن به جنگ اول گنبد لاپوشالی می نماید! از ایشان باید پرسید که آیا مسلح شدن به مسلسل ام پی فایو و داشتن نارنجک و سیانورخود به معنای آماده باش نظامی و هماورد طلبی نیست؟ و یا تلاش برای خلع سلاح پاسگاه های ژاندارمری در منطقه که چندی از آن! قبل از شروع درگیری اول و تحت مسئولیت مستقیم ایشان اتفاق افتاد دال بر کشیده شدن بر تقابل مسلحانه با حکومت مرتجع و انحصارگر اسلامی نبوده است؟
با یک منطق ساده می توان بر غیر واقعی بودن دفاعیات ایشان رسید واقعیت هایی که نه می توان انکار نمود و نه می توان گناه آنرا به گردن دیگران انداخت. تسلیم شدن عباس هاشمی به پاسداران حکومتی و تنها گذاشتن هواداران و حضار شرکت کننده در متینگ اعتراضی آنروز نیز نمی تواند بر خلاف توجیهات"هاشم" انگیزه ای برای صلح طلبی بوده باشد بلکه درماندگی چریکی خیال پرداز را که عمری با قهرمان بازی زندگی نموده است می رساند! و اما در پای عمل و لمس کردن واقعیات دربر است که این خیالات فرو می ریزد و...

در لحظه شروع درگیری اول گنبد-عباس با تسلیم شدن و تحویل سلاح خود به دشمن برای نجات جان شیرین خود دست و پا زده است....کابوسی که برای "عباس" یکبار قبل نیز اتفاق افتاده بود و آنموقع نیز ایشان سلاح های خود را دودستی به دشمن واگذار نموده بود. برای روشن شدن این گفته ها ....مراجعه کنید به اظهارات ایشان در نشریه آرش!.

عباس به جای جوابگویی به نقش و عملکرد ماجراجویانه خود درآن دوران به شعار روی می آورد و با ریختن آب تقدس بر عنصر"چریک" و انقلابی تلقی کردن عملیات متناقض خود! و....سعی می کند از محاسبه بگریزد و خطاهای جدی خود را بپوشاند. ایشان با متهم نمودن عبدالله و دیگران به توده ای و اکثریتی؟ محلی را برای فرار می جوید!. از ایشان باید پرسید که اگر چنانچه بقیه کادرهای اعزامی این سازمان....چون فریدون و یا قاسم و یا احمد و قدیر و کریم و... به نفی مشی چریکی رسیده بودند و به جای اعتقاد بر مقابله مسلحانه! به فعالیتهایی صرفا سیاسی روی می آوردند( مراجعه کنید به مواضع اقلیت و اکثریت در مقطع انشعاب!) آیا آنموقع جنگ دیگری برای مردم ترکمن تحمیل می گردید؟ البته آقای عباس هاشمی با اعتقادی که به اعجاز"چریک" دارد بعید است که طرفدار فعالیت صرفا سیاسی باشد ولی واقعیت این است که اکثریت قاطع مردم منطقه ضمن تنفر از حکومت سرکوبگر فقها راه مقابله با این حکومت را حداقل در تاکتیک بکارگیری سلاح نمی دانند و بس.

بررسی درست رویدادهای تاریخ ساز ترکمنصحرا در آن دوران این حسن را دارد که با استفاده از تجارب آن میزان اشتباهات در تجربه ای دیگر به حداقل برسد. وگر نه اگر هدف از پرداختن به آن صرفا در جهت محکوم کردن جناح رقیب فکری باشد نه تنها هیچ محاسنی را در بر نخواهد داشت بلکه خود بر ضد خود تبدیل گردیده و باعث بیزاری دیگران خواهد گردید. بدین منظور کسانی از فعالین آن دوران اگر علاقه ای برای تحلیل و بررسی رویدادهای آن دوره را داشته باشند آن بهتر که ابتدا منظور و هدف خود از بررسی ها را با شفافیت تمام ترسیم بنمایند و سپس با برنامه ریزی دقیق و سنجیده به بررسی آن بپردازند درست همانند یک گزارش نویس و یا تحلیل گر. برای این دسته از علاقمندان به بررسی رویدادهای منطقه ترکمنصحرا نکاتی را یاد آوری می نمایم تا بلکه کمکی باشد برای گشایش بهتر:

1- آیا قبل از انقلاب 57 سازمان چریک های فدایی موجودیت علنی داشته است؟ درآن صورت کدام خط و مشی واحد سیاسی-ایدئولوژیکی آنرا از دیگر جریانات سیاسی مجزا می نمود؟
2- آیا روشنفکران ترکمن که به سازمان فدایی سمپاتی هایی داشته اند واقعا همانند رهبری این سازمان می اندیشیده اند؟ در آن صورت آیا نقطه اشتراکی در درک از مسئله ملی ترکمنها مابین آنان و رهبری سازمان وجود داشته است؟
3- آیا تنش های رادیکال در منطقه همانند مصادره زمین های غصبی و فعالیت های گسترده فرهنگی-ملی باعث هجوم پاسداران خمینی گردید و یا کمونیست بودن سازمان فدایی و نمایش داس و چکش؟
4- آیا اعضا و هواداران سازمان فدایی که حلقه اتصال سازمان با مردم منطقه بوده اند و نقش های وسیعی در فعالیت های تبلیغی و تهییجی داشتند عاملی اصلی تر برای تقابل با حکومت اسلامی بوده اند و یا حظور کادرهای غیر بومی سازمان فدایی در منطقه؟
5- آیا با توجه به واقعیت درونی سازمان فدایی( انشعابات بعد از درگیری های گنبد و کردستان گواه آن است) این امکان وجود داشت که با تعویض چهره های میانه روتر در رهبری منطقه از بروز درگیری های مسلحانه جلوگیری نمود؟
6- آیا تغییر خط سیاسی سازمان فدایی و تحویل دادن سلاحهایش به جمهوری اسلامی( در چارچوب اعلامیه 10 ماده ای دادستان انقلاب) باعث ضایعات بیشتر بر منطقه گردید و یا اینکه آیا بهتر می بود که سازمان منطقه با انتخاب جنگ درازمدت شهری-روستایی کماکان از دستاوردهای آن دوران دفاع می نمود؟
ت.آتابای